۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

عضو شریف و باقی قضایا

من دیگه نمی خوام که بیشتر از این وارد قضایای فمنیستی بشم. از همینجا هم میگم و همیشه هم گفته ام که خیلی به کارهای مردانه و کارهای زنانه اعتقادی ندارم. اصلا هم فکر نمی کنم که یکسری کارها هست که مردها می تونند انجامش بدهند و یکسری کارها هست که واسه زن ها است و...
این درسته که من یک جایی خوندم که مردها به دلیل استخوان بندیشان نمی تونند مثلا زیاد سر پا وایستن و یا بچه را بغل کنند... ولی چون می دونم این بحث ها خودش بحث های فلسفی و اجتماعی را پیش می کشونه، از اونها هم عبور می کنم.
من البته دلم می خواد که تو هم به این تفکیک ها اعتقاد نداشته باشی که البته ظاهرا متاسفانه داری. اما آخه قربونت برم حتی اگه اعتقاد هم داری، تو را خدا به یک شکلی اعتقاد داشته باش که منطقی باشه. این دیگه یعنی چی؟

مامان: ارنواز غذاتو خودت بخور
ارنواز: نه تو بده
مامان: من نمی تونم. کار دارم، خودت بخور
ارنواز: نه تو بده
مامان: گفتم که نمی تونم یا خودت بخور یا بده بابایی بهت بده
ارنواز: نه تو بده
بابایی: ارنواز جان چه فرقی می کنه، می خوای من بهت بدم؟
ارنواز: نه مامانی بده
مامانی: چرا بابایی نده؟
ارنواز: آخه دوست ندارم
مامانی: چرا دوست نداری بابایی بهت بده؟
ارنواز: آخه چون دودول داره

...

قربونت برم آخه این عضو شریف بابایی چه ربطی به شقیقه داره؟

۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

دختر یکه بزن

همینمون مونده که تو این دیار غربت تا چند روز دیگه کارمون به کلانتری بکشه. ارنواز خانوم ظاهرا چند روز پیش با یکی از پسرها تو مهدکودک دعواش شده و پسره را از روی میز پرت کرده پایین و کله پسره هم خورده زمین

ویز ویز در نوشابه

ارنواز: اینا چی اند توی نوشابه؟
مامانی: چی هستند؟
ارنواز: اینا که توی نوشابه ویز ویز می کنند؟
مامانی: نمی دونم ، خاله بدری می تونی ببینی چیه؟
خاله بدری: کدوما ؟
ارنواز: همینا که این تو ویز ویز می کنند.
خاله بدری: آهان گاز نوشابه هستند.
ارنواز: اییی! من نمی خورمش...

۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

لاک پشت های جیم جیم

ارنواز به رابین هود میگه: رابین توت. به لاک پشت های نینجا هم میگه: لاک پشت های جیم جیم

بچه دار شدن با دعا و راز و نیاز

ارنواز شده پرنسس و بابایی هم شده شاهزاده. حالا با هم ازدواج می کنیم. ارنواز بلافاصله میگه: حالا باید آرزو کنیم یک بچه از دلمون دربیاد!

پیت

ارنواز ازمامانش می پرسه: راستی مامانی چرا همه آدم بدها اسمشون پیته؟
راستی چرا؟

بابا و پاستیل

ارنواز داره با باباییش بازی می کنه. خودشو زده به ناراحتی و با صدایی بغض آلود میگه: من بابا ندارم، تو بابام میشی؟
- آخی! آره عزیزم بابات میشم.
- حالا که بابام شدی پس بهم پاستیل بده

دلیل موجه

خب صد البته اینبار که بین نوشته های ما تاخیر افتاد نه تقصیر بی حوصلگی ما بود و نه تقصیر فیلترینگ اینترنت و نه تقصیر سفر و از این جور چیزها. اینبار دقیقا تقصیر خود ارنواز خانوم بود که سیم شارژر موبایل را در این دیار غربت داخل سوراخ لپ تاب نمودند و این بیچاره را تا همین دیروز در دست تعمیر کار باقی گذاشتند. فعلا که به لطف گارانتی بازگشتیم تا بعد.