۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

محبت

امروز تو مریضی ارنواز محبتش گل کرده بود. به مامان گفت: کاش من یه مامان دیگه داشتم درست مثل تو و یه بابای دیگه داشتم درست مثل بابا

مریضی امروز

۱- امروز از صبح ارنواز مریض بود. حال تهوع و اسهال. دلش هم درد می کرد. ظهری خوابش برد و یکی دو ساعتی خواب بود. بعدش تا چشم باز کرد. گفت: خوب شدم.
بعد با خوشحالی اضافه کرد: خوب شدم؟ کی منو خوب کرد؟
من گفتم: احتمالا داروها
گفت: پروانه ها هم کمک کردند؟

۲- صبحی هم مامان با اصرار بهش یک کم شربت آبلیمو داد. بعد دستشویی رفت و یک مدتی دلش بهتر بود. اونموقع هم با خوشحالی به مامانش گفت: مامان خوب شدم، تو یه دکتری

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

ماه کشیده

ارنواز چند روز پیش می خواست بدونه که روی ماه چه شکلیه. امروز دوباره یادش اومد و توی اینترنت یه فیلم از فرود آپولو سیزده را با کلی توضیحات علمی براش نمایش دادم.  وقتی که تموم شد یه چیز دیگه خواست: حالا روی ماه کشیده را نشونم بده.

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

تولد زورکی

دیشب ارنواز چهار تا نقاشی کشیده و برده صبح انداخته تو کمد بچه ها. معتقده که جشن تولدشه. هر چی هم میگیم که تولد تو در زمستونه، به خرجش نمیره. موندیم چه جوری از زیرش در بریم

نقاشی بابا

ارنواز یک نقاشی توی مهدش کشیده بود که موقع آمدن به خانه با خودش آورد. توی راه برگشت، رفتیم به یک بار تا ارنواز بستنی بخره. (جملات به ایتالیایی است)
خانم صندوقدار: وای چه نقاشی قشنگی، می تونم ببینم؟
ارنواز: آره
خانم صندوقدار: چقدر قشنگ! یه پرنسسه؟
ارنواز: نه
خانم صندوقدار: پس کیه؟
ارنواز: بابامه
خانم صندوقدار: بابات؟

صندوقدار یه نگاهی به کله کچل من و یه نگاهی به موهای بلند نقاشی می اندازه و...

WINX

با ارنواز رفتیم فروشگاه دیسنی، کلی ارنواز را تحویل گرفتند، یک کلاه مینی ماوس سرش گذاشتند. ازش عکس و فیلم گرفتند. صورتش را کارتونی نقاشی کردند. قربان و صدقه اش هم رفتند. آخر سر یه خانوم خوشگل آمده جلو و میگه: وای چه مینی ماوس خوشگلی!
- من مینی نیستم، پرنسسم
- وای چه پرنسسی! کدوم پرنسس ما را دوست داری؟
- وینکس
- نه تو پرنسس های ما؟
- وینکس
- دیگه غیر از وینکس؟
- وینکس


طرف دیگه کاملا ناامید شد و گذاشت رفت.

۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه

حمام عروسی

- امشب ارنواز باید بره حموم، خیلی کثیفه
- نه نمی خوام برم حموم
- باید بری فردا تولد متئو دعوتی
- باید برم که همه بگند چه پرنسس خوشگلیه؟
- آره
- بعد متئو بهم بگه با من ازدواح می کنی؟
- ...
- باشه میرم

۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

Instalation Art

آدم بعضی وقتا دلش می خواد به خلاقیت بچه مجال بروز بده ولی واقعیت اینه که بعدش به ... خوردن میفته. هنر چیدمان از سوی ارنواز که با تشویق ممتد بابا و مامان همراه شد!!!


۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

ازدواج با یک ایرانی ریش دار

- مامان من می خوام ازدواج کنم
- باشه عزیزم
- ولی نمی دونم با کی ازدواج کنم
- با هر کی دوست داری
- می خوام یکی باشه ایتالیایی حرف نزنه، فارسی باشه. تو برام می گیری؟
- نه، هر کسی باید خودش انتخاب کنه
- باشه انتخاب می کنم
- می خوام یکی باشه ریش داشته باشه. میشه تو باهام بیای اونجا؟
- یعنی برا دیدن مردها؟
- آره
- باشه میام، ولی خودت باید انتخاب کنی


(چند دقیقه بعد)
- میشه من بمونم خانه، تو بری برام بیاری؟

۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

خانوم حنا

قدیمی تر ها مثل بابا نمایش حسن و خانوم حنا را یادشون میاد. یک نمایش با شیوه عروسک گردانی سیاه (حالا شاید اسم شیوه را درست ننوشته باشم اما القصه مساله اینه که چند نفری با لباس های سیاه در پس زمینه ای سیاه، عروسک ها را حرکت می دهند)
ارنواز امروز داشت این نمایش را توی یوتوب می دید. قصه آنجا بود که حسن به اصرار مادرش رفته بود و گاوش یعنی خانوم حنا را برای تامین مخارج فروخته بود (البته به یک دانه لوبیا) و امشب حسن دور از خانوم حنا غصه دار شده بود و داشت آواز غمگین می خواند.
ارنواز: چی کار می کنه؟
بابا: داره آواز میخونه
ارنواز: چرا؟
بابا: چون غمگینه، تنها است
ارنواز: پس اونا که پیشش هستن کین؟
بابا: اونا تو بازی نیستند
ارنواز: پس اونجا چی کار می کنند؟
بابا: اونا عروسک گردان هستند
ارنواز: چی کار می کنند؟
...

اولین سینما رفتن ارنواز

حدود یک ماه پیش ارنواز با بابا واسه اولین بار رفتند سینما. اولین فیلمی که ارنواز دید The Croods بود که ارنواز بعد از ده دقیقه ترسید و گفت بریم یک فیلم دیگه. با همان بلیط رفتیم به یک سالن دیگه که یک انیمیشن قدیمی ژاپنی نشان می داد که اسمش یادم نیست. اونجا هم نیم ساعتی بیشتر دوام نیاورد و با هم از سینما اومدیم بیرون. جهت ثبت در تاریخ اسم سینما Odeon بود و آدرسش هم این: Via Santa Radegonda, 8, 20121 Milano

خون و چسب

افتاده زمین و آرنجش زخمی شده. چشب هم زدیم روش ولی مثل اینکه زخم شمشیر باشه. بعد از نیم ساعت چاره کار را پیدا کردم. یک چسب هم من زدم رو دستم و گفتم که من هم افتادم. یکدفعه ساکت شد. سه چهار روزی چسب رو دستم بود تا مثلا خوب شد ولی از آنجاییکه مال اون خوب نشده، امروز اصرار داشت که دوباره منم بیفتم و دستم خونی بشه

۱۳۹۲ خرداد ۱۸, شنبه

هدیه ارنواز به مامانش

مامان: ارنواز چرا جورابای منو پات کردی؟
ارنواز: مامان اونا را به من هدیه میدی؟
مامان: نه ارنواز اونا واسه تو بزرگه
ارنواز: بابا اینا واسه من بزرگه؟
بابا: آره باباجون بزرگه
ارنواز: خیلی خب مامان، این هدیه من به تو

سیسمونی بچه های ارنواز

- مامان؟
- بله؟
- من دلم می خواد وقتی بزرگ شدم یه بچه از شکمم بیرون بیاد، نه دو تا بعد تو واسه اشون همه چی بخری
- قربونت برم باشه. می بینی بابا ارنواز چی میگه؟
بابا: آره بی شرف از حالا سیسمونی می خواد
ارنواز: سیسمونی چیه؟
مامان: سیسمونی یه چیزایی هست که مامانای مامانا واسه نوه هاشون می خرند.
ارنواز: مامان واسه من سیسمونی بخر چون من بلد نیستم بخرم

بابای بادکنک

- بابا من کی بزرگ میشم؟
- زود باباجون
- کی؟
- میشی دیگه، زود
- من دلم می خواد زودتر بزرگ بشم
- بزرگ میشی بابا، بعد دلت می خواد کوچیک بمونی
- نه من دلم نمی خواد
- باشه بزرگ میشی
- تو کی کوچیک بودی؟
- خیلی وقت پیش
- بعد بزرگ شدی؟
ـ اره
- یه دفعه بزرگ شدی؟
- آره
- مث بادکنک ؟

بازی حیوونا چی میخورن؟ (۲)

ادامه بازی حیوونا چی می خورن
بابا: ماهی؟
- چیزایی که تو دریایه، آدما نمی خورن
- آفرین دخترم، موش؟
- چیزایی که آدما نمی خورن
- گرگ
- چیزایی که آدما نمی خورن


- ارنواز؟!اینم شد جواب؟

بازی حیوونا چی می خورن؟ (۱)

- ارنواز بیا یه بازی کنیم
- چه بازی ای؟
- ببینیم حیونا چی می خورن؟
- باشه
- من شروع می کنم، خرسا چی می خورن؟
- عسل
- آفرین، خرگوش؟
- هویج
- اسب؟
- نه، نه، نوبت منه
- باشه بگو
- اسب؟
- علف
- حالا نوبت توئه
- موش
- نه، اسبو بگو
- آهان، اسب
- علف
- بارک الله، از کجا می دونستی؟

۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

سیرک ارنواز

ارنواز من و مامان را صدا می کنه که یک نمایش سیرک واسه مون اجرا کنه. خودش رفته زیر میز و وسایل کارش را هم برده اونجا. یک پاشنه کش بلند، دو تا نمکدان، یه بطری کوچک آب، یک بطری نوشابه، یک لیوان پلاستیکی و یک پاکت کاغذی. نمایش به زبان ایتالیایی انجام میشه که البته تو اینجا ترجمه میشه.
- نگاه کنید به این (پاکت کاغذی)  ... حالا چشماتونو ببندید...
ارنواز شروع می کنه به ریختن همه خرت و پرت ها توی پاکت
- حالا باز کنید، هیچی نیست
من و مامان: وای!!!!
- حالا دوباره ببندید
بعد پامیشه و پاکت را میبره یکجایی قایم می کنه و بعد خودش برمی گرده
- حالا باز کنید
من و مامان: وای!!!!

این بود سیرک ارنواز

۱۳۹۲ خرداد ۱۱, شنبه

fantasma

داریم قایم موشک بازی می کنیم. ارنواز رفته توی کمد قایم شده و من هم مثلا نمی دانم و دارم دنبالش می گردم.
- ارنواز کجایی؟ ... ارنواز؟ ... نیستی؟ ... نه مثل اینکه نیست، ولی یه صدایی میاد؟
- اووووووووو
- وای صدای چیه؟
- اووووووو
- آره مثل اینکه یه صداییه. نکنه fantasma (شبح) باشه
- اوووووو
- وای fantasma 
- اووووو
- کمک ارنواز، کمک
- اووووو
- استپ ارنواز استپ، فکر کنم fantasma اومده باشه
- واقعا؟
- چی؟
- واقعی fantasma اومده؟
- نه بابا، تو بازی را میگم
- اوووووو