۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

پدر...

به نظر من باباها میتونند گاهی به دختر شون بگند پدرسوخته، مخصوصا موقعی که دخترشون دست میزاره رو شکم بابا و میگه بابا شکمت گنده شده...
اما موقعی که دختره  پشت سرش دست بگذاره رو سینه هاتون و بگه بابا می می هاتم مثل مامان گنده شده...
اونوقت البته پدرسگ هم کمه
حالا من چی باید می گفتم وقتی  سرش را کرده تو لباس من تا احتمالا سوتین من را هم ببینه؟

بدون توضیح بیشتر

بیرون کلاس پیانوی ارنواز مجسمه دو مرد در حال کشتی گرفتن هست. ارنواز طبیعتا از باسن مجمسمه خوشش اومده و دست میکنه دم باسن . بعد می خنده و میگه بابا دستم بو میده

تیم

ارنواز از قول پرهام خاله نغمه روایت می کند که او به اونواز گفته است: ما دیگه یک تیمیم
خدا به داد تیم حریف برسه

قلب قلب زدن

یک پسر اسکیت سوار از جلومون رد میشه. از ارنواز می پرسم: بابایی شنیدم تو تهران اسکیت سوار شدی؟
- آره
- چطور بود؟
- مربیم گفت دستمو بگیرم این بغلا .
- خب دیگه چی؟
- هیچی مامان هم داشت قلب قلب می زد.

۱۳۹۲ مهر ۳, چهارشنبه

خبر مهم

خب تقصیر من چیه هر وقت خبر مهمی میشه یا ما وقت نداریم یا اینترنت. خبر مهم هم این که ارنواز برگشت. والسلام

تمرکز

ارنواز می خواد میوه از تو ظرف برداره، میگه: تمرکز کنید تا من بتونم میوه بردارم!!!!

ازدواج

ارنواز وقتی بزرگ شد می خواد با نان ازدواج کنه!!!!
این را موقعی گفت که خانه دایی مهدی داشت فقط خمیرهای نان را می خورد.

۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

دلم واسه دختر کوچولوم تنگ شده. مامان میگه یک چند باری گریه کرده، یکی دو بار هم که باهاش تو اسکایپ صحبت کردم، گفته بود دلش تنگه. یکبار هم که بغض کرده بود، مامان زنگ زد که باهام صحبت کنه.... اما امروز یک چیز دیگه ای بود.
- بابا من نمی خوام خونه مون را عوض کنیم
- خونه مون را بابا، مگه قراره عوض کنیم؟
- من نمی خوام عوض کنیم
- نه بابا خونه مون را عوض نمی کنیم. تو دوست داری ایتالیا باشی؟
- دلم واسه ات تنگ شده
- من هم دلم واسه ات تنگ شده
- بابا من می خوام گریه کنم
- نه بابا واسه چی گریه کنی؟
- کی میام پیشت؟
- ده روز دیگه
- کی؟
- ده روز دیگه
- نفهمیدم بابا
- زود میای بابایی
- هواپیما الان نیست؟
- نه، ولی زود زود میاد. تو الان برو مهمانی، با بچه ها بازی کن تا بیایی اینجا، اینجاها هم الان بچه ها نیستند حوصله ات سر میره چند روز دیگه بچه ها برمی گردند میری باهاشون بازی می کنی
...

۱۳۹۲ شهریور ۱۰, یکشنبه

تاب سواری خاله انسی

ارنواز میره آزمایشگاه و البته با زدن امپول میزنه زیر گریه. بعد هم واسه آرام شدم میره که میکروب کش را ببینه که البته نمی تونه ببینه بعد هم قرار میشه ببرندش پارک که خاله انسی میگه من هم باهات تاب سواری می کنم. اما از آنجا که خاله انسی خیلی چاقه ارنواز میگه نمیشه تو سوار بشی تاب میشکنه

صبح بخیر محترمانه

ارنواز صبح چشمش را باز میکنه و به مامانش میگه : از دیدنت خوشبختم

کشتی با عمه

صبح خانه مروارید یکریز با عمع کشتی می گیری. بعدازظهر هم خانه عمو ولی بودید. مامان میگه چنین بلایی سر عمه درآوردی که عمه همه طول مهمانی را گرفت خوابید.

آوارگی در وطن

مامان میگه هر روز صبح که از خواب پامیشی اول می پرسی مامان امشب کجا می خوابیم؟
آوارگیه دیگه

رقص Cinese

مامان اصرار داره که بنویسم چند روز پیش خانه خاله سلیمه همه را می بردی تو اتاق و براشون Cinese (چینی) می رقصیدی. هر چقدر هم بهش میگم می دانم بلدی چینی برقصی میگه نه دقیقا درست می رقصیدی. میگم می دونم تازه Indiano هم می رقصی. تازه دقیقا درست هم می رقصی.
روزهای اولی که رقصیدی بهت گفتم که مگه همکلاسی هندی داری خندیدی و گفتی نه، گفتم پس چه جوری یاد گرفتی گفتی نمی خوام بگم. بعد هم گفتی حالا می خوای Cinese برقصم؟