۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

بستنی شدن ارنواز

آب حمام هی سرد و گرم میشه و ارنواز هم هنوز آب رو سرش نریختم میزنه زیر گریه که کف رفته تو چشمام. بابا مستاصل شده و نمیدونه چی کار کنه. اینه که سر ارنواز داد میزنه و همین کار را بدتر می کنه.
حمام که تمام میشه بابا بابت داد زدن از ارنواز عذرخواهی می کنه اما قصه تموم نمیشه.
(یک ساعت بعد و برای چندمین بار)
- دخترم من که گفتم،  فکر کردم داری گریه می کنی چون آب رفته تو چشمت ولی من هنوز آب نریخته بودم
- نه من الکی گریه نکردم. من سردم شده بود واسه اون گریه کردم
- آره عزیزم متوحه شدم ببخشید که سرت داد زدم
- تو آب سرد ریختی می خواستی من Gelato (بستنی) بشم. مثل Pinguino (پنگوئن ها) تو ghiaccio (یخ) اونوقت بمیرم تو بچه نداشته باشی؟
- نه عزیزم خدا نکنه من متوجه نبودم که تو سردت شده ببخشید

(یک ربع بعد دوباره)
- تو می خواستی من ژلتو بشم مثل پینگویینو تو گچچو، تو دیگه بچه نداشته باشی؟

(ده دقیقه بعد)
- تو می خواستی من ...

(ده دقیقه بعد)
- تو می خواستی من...

(چند دقیقه بعد هنگام خواب)
- مامانی بابا می خواست من ژلتو بشم مثل پینگویینو دیگه بچه نداشته باشه
- عزیز من وقتی یکی از آدم عذرخواهی می کنه، و آدم قبول می کنه باید ببخشدش دیگه و دیگه به روش نیاره
- من که به شما نبودم
- پس با کی بودی؟
- با مامان بودم، داشتم واسه اون تعریف می کردم
- ...

۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

جیرجیرک ها

- مامان این صدای چیه؟
- جیر جیرکند
- جیرجیرک ها ناناز دارند؟
- نمی دونم، شاید
- شاید هم ناناز نداشته باشند به جاش یه دست پشتشون داشته باشند!!!

وقتی ارنواز بزرگ شد احتمالا می خواهد پزشک شود

- بابا می تونی تو کامپیوتر تو دماغ را بهم نشون بدی؟
می گردم و با هزار بدبختی فیلم اندوسکوپی را بهش نشون می دهم
- بابا حالا میتونی تو چشم را بهم نون بدهی
- نه بابا جون نمیشه. چشم مثل یه تیکه گوشته
- بابا میتونی حالا تو ناناز را بهم نشون بدهی؟

نرمی و سفتی

مامان تو خیلی نرمی (با ناراحتی) ولی من خیلی سفتم

جملات عاشقانه ارنواز


۱- خیلی دلم واسه ات تنگ میشه ، از همه دنیا
۲- دوستت دارم از همه دنیا

۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

دیدار با شان

آقای شان که معرف حضورتان هست. همان اقای محترمی که احتمالا دل دختر ما را برده. البته این شان همانطور که قبلا هم احتمالا گفته ام ظاهرا توجهی به دختر ما نداره و یا حداقل جلوی ما اینجوری وانمود می کنه.
خوشبختانه شان از ارنواز یکسال بزرگتره و ما هم خیالمون راحت که شان از سال دیگه میره به دبستان و دیگه ارنواز نمی بیندش و احتمالا این عشق کودکانه از سرش میفته، اما زهی خیال باطل. نه اینکه خدایی نخواسته شان مردود شده باشه و تو مهدکودکش درجا زده باشه بلکه امروز که رفتیم پارک دیدم یک پسری میگه: Ciao Arnavaz و ارنواز هم پاسخ میده: Ciao
البته نیاز به توضیح اضافه نیست که شخص مذکور همچنان شان بود. اقای شان هم یک نیم ساعتی بازی کردند و بعد هم به ناگاه رفتند. اما بشنوید از دختر ما.
- بابا میتونم یک چیزی در گوشت بگم
- آره عزیزم
دولا میشم تا در گوشم حرف بزنه
- بابا شان کجا رفت؟
بعد یک عشوه ای میاد که انگار یعنی بابا کلاهت را بگذار عقب تر!!!

۱۳۹۲ تیر ۲۶, چهارشنبه

هدیه به ماه

تو راه برگشت به خانه تصمیم می گیره که به ماه هدیه بدهد بعد می پرسه چه جوری می تونم بهش هدیه بدم؟ میگم باید سوار موشک بشی بری اونجا، میگه الان می تونم برم؟ میگم نه خیلی سخته وقتی بزرگ شدی، اگه خواستی فضانورد بشی شاید بتونی بری. میگه نه الان میخوام برم، میگم نمیشه. میگه ولی من می خوام هدیه بدهم، میشه ماه بیاد هدیه منو ببره؟ میگم آره. میگه کجا بزارم که هدیه ام را ورداره؟ میگم میتونی بزاری تو بالکن.
ارنواز حالا داده من یک کلاه با کاغذ واسه اش درست کردم بعد روش را با مداد شمعی نقاشی کرده و خودش برده گذاشته بالکن تا ماه بیاد ببردش. ماه که سر شب نیومده ولی ما هم فکر می کنیم تا دم دمای صبح موقعی که ما هم خوابیم سر و کله اش پیدا بشه و هدیه قشنگش را با خودش ببره

۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

اهمیت مادر بودن!!!!

بابا از دست ارنواز عصبانی شده، چون مامان مریض بود و باید می رفت اورژانس ولی ارنواز نمی خواست بره و می خواست بمونه تا کارتون ببینه. این بود که مامانی تنها رفت.

(دقایقی بعد)
- از دستت یه خورده عصبانیم
- عصبانی نباش
- آخه مامانی مریض بود ولی تو نیومدی باهاش
- آخه می خواستم کارتون ببینم
- کارتون مهم تره یا مامانی؟
- کارتون
- یعنی کارتون از مامان مهم تره؟
- آره چون من از کارتون ها یاد می گیرم که چه جوری با عروسک هام بازی کنم و حرف بزنم.


حقیقتش حرف حساب جواب نداره

یک گفتگو


من دیگه هیچکی را دوست ندارم، دیگه نمی خوام با هیچکی بازی کنم، می خوام تنها باشم، می خوام بمیرم، می خوام OSSO منو بخوره، دیگه نمی خوام ...
این ها بخشی از کلمات ارنواز هنگامیه که رفتم از مهدکودک بیارمش. ظاهرا می خواسته تاب سوار بشه ولی چون شلوغ بوده واستاده تو صف و موقعی که نوبتش بوده مربیشون گفته که وقت تمومه و باید بروند به خانه.بهش میگم عیب نداره، بعداز ظهر با هم میریم پارک تا تو تاب بازی کنی
- نه نمی خوام. دیگه نمی خوام بازی کنم، هیچوقت... می خوام OSSO منو بخوره. اصلا من همینجا می مونم.
- خیلی خب من میرم تو بمون
- اگه بمونم تو دلت واسه ام تنگ میشه؟
- آره
- خیلی خب من هم میام

۱۳۹۲ تیر ۲۳, یکشنبه

تیپ پی پی دودول

در راستای قصه قبلی می پرسه پی پی دودول خوشگله؟
- نمیدونم، تو چی میگی
- خوشگله، خیلی خیلی تر خوشگله، فقط یه خورده زشته

اسم پرسوناژ

من باید به شدت در این تئوری که ممنوعیت چیزی باعث جذب بیشتر توجه به آن چیز میشه، جدا تجدید نظر کنم. چند شب پیش دارم واسه ارنواز یک قصه آموزشی از یه بچه ای تعریف می کنم که یک کار بدی می کنه ارنواز میپرسه: اون بچه منم؟
- نه تو نیستی
- اسمش چیه؟
- نمی دونم، سارا باشه خوبه؟
- نه
- پس کی باشه
- اووووم، آهان! پی پی دودول
- پی پی دودول؟
- آره
- حالا پسره یا دختر؟
- خب معلومه، پی پی دودول پسره دیگه
خداییش راست میگه. اگه این اسم را به اداره ثبت احوال هم بگید چشم بسته میگه پسره دیگه

دلیل بهتر دیدن

یک برنامه ای تو یکی از پارک ها داره برگزار میشه. من و ارنواز داریم میریم اونجا اما از اونجاییکه پارک خیلی بزرگه، نمیتونیم محل جشن را پیدا کنیم. من از دور یک جمعیتی را تو پارک می بینم و حدس میزنم که باید جشن همونجا باشه اما ارنواز نمیتونه اون ته را ببینه
- ارنواز، من دارم می بینمشون
- من که نمی بینم
- اوناهاشند، اونجا
- تو چشمات بزرگتره می تونی ببینیشون، من چشمهام کوچولوئه
- آهان

۱۳۹۲ تیر ۱۶, یکشنبه

Pagliaccio

داریم Pagliaccio بازی می کنیم
- تو بچه بودی این بازی را نمی کردی؟
- نه والله
- چرا بازی می کردی، یادت نمیاد!

چرا که داریم

همچین این بچه زل میزنه تو چشمتو و قاطع یک حرفی را میزنه که جای اما و اگر باقی نمی مونه. یک بستنیش را خورده و میگه یکی دیگه می خوام. میگم نداریم. زل زده و میگه: چرا که داریم!
چی بهش بگم؟

۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

تارعنکبوت در بینی مامان

- مامان تو دماغت چیه؟
- چیه مامانی؟
- عنکبوته؟ (منظورش تار عنکبوت بود)
- نه مامان موئه
- مو؟ دماغ که مو نداره، عنکبوته