۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

یک گفتگو


من دیگه هیچکی را دوست ندارم، دیگه نمی خوام با هیچکی بازی کنم، می خوام تنها باشم، می خوام بمیرم، می خوام OSSO منو بخوره، دیگه نمی خوام ...
این ها بخشی از کلمات ارنواز هنگامیه که رفتم از مهدکودک بیارمش. ظاهرا می خواسته تاب سوار بشه ولی چون شلوغ بوده واستاده تو صف و موقعی که نوبتش بوده مربیشون گفته که وقت تمومه و باید بروند به خانه.بهش میگم عیب نداره، بعداز ظهر با هم میریم پارک تا تو تاب بازی کنی
- نه نمی خوام. دیگه نمی خوام بازی کنم، هیچوقت... می خوام OSSO منو بخوره. اصلا من همینجا می مونم.
- خیلی خب من میرم تو بمون
- اگه بمونم تو دلت واسه ام تنگ میشه؟
- آره
- خیلی خب من هم میام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر