۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

از خود متشکر

ارنواز با اصرار مامانش کش سر بسته و حالا داره میره بیرون. از جلوی یه آقایی رد میشه و می پرسه: پس چرا به من نمیگن Bella (زیبا)؟
مامان: هنوز که کسی ندیده اتت
ارنواز: چرا اون آقاهه که دید

۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

آلیس در سرزمین عجایب

- بابا، آلیس چرا افتاد تو چاله؟
- چون حواسش نبود، جلوی پاشو ندید
- چرا حواسش نبود؟
- چون دنبال خرگوشه داشت می رفت
- بعدش افتاد تو سرزمین عجایب؟
ـ آره
- پس چرا تو سرزمین عجایب اسباب بازی نبود؟
(البته منظور ارنواز سرزمین عجایب پونک بود)

۱۳۹۱ مهر ۲, یکشنبه

کبوتر بیچاره حرم

تا حالا ارنواز خانوم توی میلان دنبال پرنده ها می کرد تا دمشون را بگیره. ماشاء الله از وقتی خانوم میره مهد، همه کارهای بد و خطرناک را یاد گرفته. مامانی میگه حالا تو Duomo خانوم با دو پا پریده رو کمر کبوتر بیچاره!!!

پنبه و آتیش

علیرضا ناظر فصیحی وقتی پریا کوچیک بود، همیشه می گفت که دختر و پسر مث پنبه و آتیشند. نباید کنار هم بگذاریمشون. من اون روزها دختر نداشتم و به حکمت این سخن حکیمانه علی پی نبرده بودم. اما حالا که دختر دار شدم و دخترم هم داره روز به روز بزرگتر میشه، پی بردم که نه تنها حرف علی درست بود، بلکه آمدن ما هم به دیار کفر قطعا و یقینا اشتباه بود و بهتر همون بود که می موندیم و بچه مون تو مهدکودک قرآن یاد می گرفت تا میومدیم اینجا و این اتفاقات رخ می داد.
من حالا به عنوان پدر ارنواز قویا ابراز می کنم که نمی تونم تحمل کنم که دخترم بره مهد و بعد موقع برگشتن به خاله سانازش بگه: خاله امروز دو تا پسر تو مهدکودک منو بوس کردند.
خاله هم بپرسه: بارک الله! حالا خوشگل بودند؟
و بعد ارنواز جواب بده: یکیشون بد نبود...


علی جان غیرت هم غیرت مردهای قدیم!!!

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

mangiare

ارنواز امروز و دیروز هم توی مهدش غذا نخورد. مامان دیروز ازش پرسید غذا چی بوده؟ ارنواز هم جواب داد: یه غذا بود که اسمش بود mangia
mangia به ایتالیایی میشه بخور!!

مامان دیگه

- مامانی منو می بری پارک؟
- نه نمیشه
- چرا؟
- چون نهار نخوردی نمیشه بری پارک
- خیلی خب خودم میرم
- نمیشه که!
چرا نمیشه؟
- چون آقای پلیس اجازه نمیده
- خب با خود آقای پلیس میرم
- آقای پلیس که نمیبردت. میگه باید با مامان بابات بری
- خب اگه تو مردی چی؟!!
- اگه من مردم بابات میره یه مامان دیگه میگیره. اونوقت باید با اون بری
- خب نمیشه الان بره یه مامان دیگه بگیره؟
-....

۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

Scarpe

بند کفش ارنواز باز میشه. میره به مربیش میگه Scarpe
این اولین کلمات ایتالیایی ارنوازه

vieni heidari

ریکاردو اسم مربی جدید شنای ارنواز هست. ارنواز هم ازش بدش نیومده چون به فارسی به ارنواز گفت: سلام.
ریکاردو اما وقتی می خواد ارنواز را صدا کنه، میگه: vieni heidari
من البته بهش گفتم اسمش نوازه ولی فکر کنم گفتم حیدری واسه اش راحت تره

کلاس رفتن ارنواز

ارنواز همیشه اولش نمیخواد بره به مهد. اینه که تا میرسه به معلمش، میزنه زیر گریه و میگه:
acqua (آب) بعد تا معلمش بیاد جواب بده میگه: voglio giocare (می خوام بازی کنم) بعد هم میزنه زیر گریه و با همون حالت میره تو کلاسش.

۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

استقبال

ارنواز وقتی وارد مدرسه میشه، یکدفعه ای چهار پنج تا دختر بچه با هم میاند به استقبالش. یکی دو تا شون فکر می کنند عروسکه ولی بقیه می دونند ارنوازه. اول بوسش می کنند و بعد سعی می کنند بغلش کنند.
حالا با این همه استقبال چرا ارنواز نمیخواد بره مهد؟

سر کار

ارنواز خانوم نه می خواد مدرسه بره و نه استخر.
 کجا می خواد بره؟
می خواد بره سر کار. فکر میکنه اونجا بهتره

۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

زنگ

ارنواز با دوچرخه اش زنگ میزنه و می پرسه: بقیه فکر می کنند زنگ کلیسا است؟

بیچاره مامان

ارنواز راه میره و به مامانش میگه : بیچاره مامانم، مامان باباش پیشش نیستند

اولین روز مدرسه

ارنواز سرانجام پس از گذشت هشت ماه از ورود به ایتالیا به مهدکودک رفت. از آنجاییکه مامانی امروز باید برای کاری بیرون می رفت، بابایی وظیفه بردن ارنواز را به عهده گرفت، در بدو ورود چند تا دختر به استقبال ارنواز آمدند و او را با خود بردند. البته ارنواز از باباش هم جدا نمی شد اما بابا کم کم از کنار ارنواز دور شد و کمی بعدتربه خارج از اتاق رفت و همانجا ماند تا کلاس ارنواز تمام شود.
ارنواز ابتدا نقاشی کرد، بعد با خاله مربیش غذا بازی کرد (یک مقدار از غذایش را برای بابایی هم آورد) و سرانجام با دوستانش رقصید.
این بود اولین روز مدرسه ارنواز در ایتالیا

۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

رنگین کمان

ارنواز در تمام بهار سراغ رنگین کمان را از من می گرفت و البته بابایی هم سال ها بود که رنگین کمان ندیده بود. این بود که دیدن رنگین کمان را حواله کرده بودم به بهار آینده تا اینکه در شهریور و پس از یک باران شدید، ارنواز اولین رنگین کمان زندگیش را دید.
میلان، ۳۱ آگوست ۲۰۱۲

۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

خبر و اصلاحیه آن

بدینوسیله به اطلاع می رساند که ارنواز خانوم دیروز در کنار دیوار و در یک عملیات پرهیجان مورد اندازه گیری قرار گرفته  و قد نامبرده در مقیاس متر خیاطی مادر محترمشان یک متر تشخیص داده شد.
همچنین لازم است اضافه نماید کلیه اخباری که از ناحیه ارنواز در این دو روزه مبنی بر اینکه قد ایشان سه متر شده، انعکاس یافته است، فاقد صحت بوده و قد ایشان همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، همان یک متر سابق الذکر است والبته نه قد ایشان و نه قد مامانشان و نه قد باباشان هنوز به سه متر نرسیده است.
در ضمن پدر و مادر محترمه بنا به درخواست ایشان و به پاس این قدکشی تصمیم به خرید یک قبضه شمشیر نمودند که در نتیجه عدم وجود شمشیر به خرید تفنگ آب پاش اکتفا نمودند. البته واضح و مبرهن است که مابین قد و خشونت هیچگونه نسبتی موجود نبوده و رابطه پیش آمده در این زمینه صرفا اتفاقی است.
                                                                                      والسلام من اتبع الهدی
                                                                                                بابا
                                                                           شانزده شوال سنه ۱۴۳۳ هجری قمری