۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه

گوشواره

ارنواز دلش می خواد گوشواره داشته باشه و صد البته می ترسه که گوشش را سوراخ کنه. اینه که امروز از مامانش می خواست که مامانی به بابانوئل بگه که شب موقعی که خوابه بیاد و گوش ارنواز را سوراخ کنه!

Ecco هاش

Ecco qui یک چیزی تو مایه ایناهاش تو زبان فارسی است.  امروز البته ارنواز هل میشه و میگه: Ecco هاش

۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه

مامان های یک بچه زا

ارنواز امشب گیر داد که یک، سه، ده تا بچه از شکم مامانشون در بیاد. البته من و ارنواز مشترکا شکم مامانی را بررسی کردیم و من گفتم که هستش و داره لگد هم میزنه، ارنواز هم اولش تایید کرد اما بعد گفت مثل اینکه نیستش. تا اینجای قضیه یکطرف و اصرارهای بعدی برای فهمیدن دلیلش یکطرف دیگه ما هم توجیه کردیم که کلا بعضی مامان ها یک بچه زا هستند. اینجوریه دیگه!

دستپخت

این دخترخانوم ما حالا هیچی نشده نه تنها از دستپخت مامانش ایراد می گیره بلکه بدتر آنکه دستپخت ایتالیایی ها را هم به رخ مامانش می کشه. دیروز خانوم می فرمودند که پاستاهای مامانشون اصلا به خوشمزگی پاستاهای مهدکودکشون نیست و مامانی بلد نیستند مثل اونها درست کنند. البته دخترخانوم اگه مهدکودک شما توانستند قرمه سبزی مثل مامانتون درست کنند، شرطه، پاستا که هنری نیست!

۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

اندر صحبت فرحناز با جوجگان

- مامانی این جوجوها تو دلم، دلمو درد آوردند؟
- آره عزیزم
- بهشون بگو این کارو نکنند
- باشه
- گفتی؟
- آره میگم
- بگو
- باشه
- خب بگو دیگه
- جوجوها دل ارنواز را درد نیارید
- چی گفتند؟
- گفتند باشه
- فهمیدند که چه کار بدی کردند؟
- آره
- بهشون بگو جوجوها فهمیدید چه کار بدی کردید؟
- جوجوها فهمیدید چه کار بدی کردید؟
- چی گفتند؟
- گفتند فهمیدیم
- گفتند ببخشید ارنواز؟
- آره
- بهشون بگو دیگه ارنواز را اذیت نمی کنید؟
- جوحوها دیگه ارنواز را اذیت نمی کنید؟
-  چی گفتند؟
- گفتند نه
-...

قائم باشک با خانم دکتر

خانم دکتر میگه: ارنواز ، می خوای یه بازی بکنیم؟
ارنواز: آره
خانم دکتر: خب بیا دستامونو و جلوی چشمامون بگیریم
هر دو دست هاشونو جلوی چشم ها می گیرند
خانم دکتر: خب حالا ارنواز من اینجا هستم؟
ارنواز: نه!

۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

بزرگ نشدن

ارنواز نمی خواد بزرگ بشه چون عروسک ها و لباس هاشو دوست داره. جالا باید چی کار کرد؟

ازدواج به سبک ارنواز

- بابایی من وقتی بزرگ شدم دوست دارم با تو ازدواج کنم
- نمیشه بابایی
- آخه من دوست دارم همیشه پیش شما باشم. دلم واسه تون تنگ میشه
- ما هم دلمون واسه ات تنگ میشه ولی به هر حال هر کسی یه روزی میرخه دنبال زندگیش
- شما هم دلتون واسه مامان باباتون تنگ میشه؟
- آره خب
- اونوقت وقتی من بزرگ شدم با کی ازدواج می کنم؟
- با هر کی دوست داری
- من دوست ندارم با این ایتالیایی ها ازدواج کنم
- خب با ایرانی ها ازدواج کن

۱۳۹۱ بهمن ۱۶, دوشنبه

چند نکته زبانشناسی

۱- در زبانشناسی سوسوری رابطه میان دال و مدلول  رابطه ای قراردادی است. نام شیئی که همه ما می شناسیم در زبان فارسی میز است و در انگلیسی Table و در آلمانی Tabelle و در عربی جدول. این ها همه یک قرارداد است میان سخن گویان به یک زبان.
۲- کلمه میز در زبان فارسی و یا Table در انگلیسی و... لزوما فقط به میز خانه ما اشاره ندارد. هر چیزی که کارکرد میز را دارد و... یک میز است. فارغ از اینکه چهار پایه داشته باشد و یا یک پایه. مستطیل باشد یا بیضی و... کلمه (دال) به همه مثل مدلول ها هم انطباق می یابد
۳-  آیا همه مثل دال ها هم معادل دال هستند یا خیر؟


البته که این مقدمه برای وبلاگ ارنواز کمی پیچیده است. در حقیقت مشکل از آنجا ناشی شد که ارنواز یک کارتون دید که در ان کارتن یک ماه وجود داشت که بالای پیشانیش یک خط بود و ارنواز می خواست که با رژ لب بالای پیشانیش شبیه همان کارتون شود و چون مامان و بابا نمی دانستند که ان خط بالای پیشانی چگونه است، ارنواز می گفت که شبیه دودول بکشید.
بابایی: باباجون این حرف قشنگی نیست که میگی
- من که حرف بدی نزدم
- خب همین که میگی حرف قشنگی نیست
ـ آخه من که نگفتم دودول، گفتم مثل دودول بکشید
- خب درست نیست که بگی 
من که نگفتم دودول، گفتم مثل دودول
- بابایی داری میگی دیگه، حرف قشنگی نیست
- نه من نمی گم دودول، میگم مثل دودول



بعد از یکساعت کلنجار رفتن من فهمیدم که از نظر ارنواز احتمالا خود کلمه بار منفی نداره بلکه خود مدلول بار منفی داره در نتیجه مثل کلمه چون ارجاع نمیده به مدلول پس اشکالی هم نداره و الی آخر
اگه تحلیلم اشتباهه یکی بگه 

موبایل ارنواز

بابایی می خواد بره از فروشگاه پایین خانه یک خرید کوچولو بکنه اما موبایلش شارژ نداره. اینه که به مامانی میگه که موبایلشو نمی بره.
ارنواز: می خوای موبایلمو بهت بدم؟
- آره قربونت برم دستت درد نکنه
- گمش نکنی ها!
- نه مواظبم
- زمینشم نندازی!
- نه حواسم هست
- آخه موبایل من اسباب بازیه
- اشکال نداره باشه پیشم خیالم راحته
- می خوای منم باهات بیام؟
...

۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

قطب جنوب

- بابایی، مامانی منو ببرید پیش پینگوئنگ ها
-آخه نمیشه بابایی، اونجا خیلی دوره، خیلی هم سرده
- لطفا لطفا لطفا... آخه لباس گرم می پوشم