۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

نمایش بداهه

ارنواز با همکاری مامانی یک نمایش بداهه اجرا کرده. مامانی شد خانوم قصه گو و ارنواز میشه ارنواز. نمایش هم داستان رفتن ارنواز به قطب شماله. بابایی هم واسه ثبت در تاریخ تمام نمایش را فیلم گرفت

جیش

- ارنواز جیش داری؟

- نه، متشکرم

۱۳۹۱ بهمن ۳, سه‌شنبه

اسراییل

نه اینکه فکر کنید ارنواز چیزی از عالم سیاست میدونه یا اینکه فکر کنید از محدودیت سفر ایرانی ها اطلاع داره یا حتی اینکه از جنگ اعراب و اسراییل چیزی سر درمیاره. مشکل اما اینه که بچه ام هوس کرده بره اسراییل. یعنی بین اسم این همه کشوری که می شنوه تا اسم اسراییلو شنید گفت بابا منو می بری اسراییل؟
- چرا بابا می خوای بری اسراییل؟
- آخه حتما چیزهای قشنگی داره که بریم ببینیم
این یکی را البته راست میگه. قطعا چیزهای قشنگی داره

بازی پست مدرن

بابایی و ارنواز دارند بازی می کنند. بابایی عروسک کوچولوی پلیس را دستش گرفته و مثل پلیس ها حرف می زنه. ارنواز هم یک عروسکی را که من هم نمیدونم چی چیه، دستش گرفته. بعد ارنواز عروسکش را می گذاره تو کشو
- کمک .... کمک
- چیه؟ کجایی؟
- من اینجام
- اینجا کجاست؟
- اینجا ام
- کجا؟
(ارنواز) : اینجا تو کشو
(بابایی): آهان
- آره دیدمت، دست منو بگیر و بیا بیرون
- نه تو بیا تو، غول ها دارند میان
- ای وای کمک، کمک
عروسک پلیس هم می رود به داخل کشو
(ارنواز) : حالا مثلا من و تو غول هستیم
(بابایی): باشه
ادامه با صدای غول ها
- بوی آدمیزاد می اد
- آره بوی پلیس می آد. کجا هستند؟
- نمیدونم 
(ارنواز) : حالا مثلا ما تو سی دی هستیم
بابایی که نفهمید چی کار باید بکنه ولی ارنواز از اتاق رفت بیرون به سمت درب خانه. بابا هم دنبالش رفت. ارنواز مثلا توی بازی شروع کرد به در زدن
- تق و تق و تق
صدایی نمی آید
(ارنواز): من پی پی دارم
(بابایی با صدای غول ها) پی پی داری؟
(ارنواز) نه پی پی دارم
- می دونم پی پی داری
- نه واقعا پی پی دارم
(بابایی) : آهان ، واقعی؟
- آره


این بود بازی پست مدرن ما در چهار پرده

سخن گفتن با بابانوئل

از کرامات مادر خانومی محترم این هست که می تواند با موجودات زمینی که هیچ با موجودات هفت آسمان هم سخن بگوید. تا همین چند روز پیش ایشان متخصص سخن گفتن با پیشی ای بودند که در کابینت یا کمد ماوا داشت و گهگاه شکلاتی به هدیت برای ارنواز می آورد و البته گاهی هم می گفت (و مادر می شنید) که ندارم و آن گاه همین پیشی بخت برگشته با عنوان عوضی از چشم ارنواز می افتادند. حالا قصه آن است که مادر می تواند با بابانوئل هم حرف بزند و از آنجاییکه بقیه صدای این پیرمرد خواب آلود را نمی شنوند، مادر موظف است که صحبت های او را نیز بازگو کند.
حال در نظر بگیرید ارنواز به تماشای سی دی بیبی اینشتن نشسته که پر است از اسباب بازی های رنگ و وارنگ
- مامان به بابا نوئل میگی اینو واسم بخره؟
- آره
- بگو
- بابانوئل اینو واسه ارنواز می خری؟
 - چی گفت؟
 - گفت باشه می خرم

چند ثانیه بعد
- مامان به بابا نوئل میگی اینو واسم بخره؟
- آره
- بگو
- بابانوئل اینو واسه ارنواز می خری؟
 - چی گفت؟
 - گفت باشه می خرم


چند ثانیه بعد
- مامان به بابا نوئل میگی اینو واسم بخره؟
- آره
- بگو
- بابانوئل اینو واسه ارنواز می خری؟
 - چی گفت؟
 - گفت باشه می خرم


چند ثانیه بعد
- مامان به بابا نوئل میگی اینو واسم بخره؟
- آره
- بگو
- بابانوئل اینو واسه ارنواز می خری؟
 - چی گفت؟
 - گفت باشه می خرم

...

۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

صدا

یک صدای نسبتا کوچولو از شکم ارنواز درمیاد. می خنده و میگه: بابایی این صدا از تو باشه

وقتی بزرگ شدید دوست دارید چه کاره شوید؟

وقتی بزرگ شدید دوست دارید چه کاره شوید؟
این که موضوع انشا نیست. در حقیقت سوال هم از طرف خود ارنواز به این شکل مطرح شد: مامان، وقتی من بزرگ شدم چی کاره میشم؟
- دوست داری چی کاره بشی؟
- دوست دارم کار نکنم
- چرا؟
- آخه می خوام همیشه پیش تو باشم

۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

تولد ارنواز

از آنجایی که میلاد باسعادت ارنواز خانوم در فاصله تعطیلات کریسمس و سال نو است و همه در مسافرتند و... پدر و مادر تصمیم گرفتند که چند روزی با تاخیر تولد ارنواز را برگزار نموده تا دوستانش را هم بتوان دعوت نمود فلذا همه چیز در سکوت برگزار شد تا آنکه....
هیچ تا آنکه ارنواز صبح تولدش چشم باز می کنه و مثال کسی که خواب نما شده باشد می گوید امروز تولد منه
شما باشید تعجب نمی کنید؟

پایان دفتر چهارسالگی

هدایای بابا نوئل

آه ای جماعت رجل و نسوان. آیا می دانید باباناتاله بیچاره سرانجام برای ارنواز خانوم چند تا جایزه خریدند؟
نه که نمی دانید
یک عدد شمشیر به سان ذوالفقار کاپیتان هوک خریدند که خانوم بباهاش دنبال بابا و مامانش در نقش اژدها میفته
یک عدد خانوم مینی موس خریدند که لباسش مغناطیسی است و عوض میشه
یک عدد بازی بچگی هامان را خریدند که حلقه های درون اب را باید بکنید در میله. مامانشان ابتیاع نمودند
چند برچسب هم اشانتیون زیر درخت کاج به نشان دوستی به یادگار گذاشته شدندی

۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

غذای مهد

ارنواز حاضر نبود توی مهد لب به هیچی بزنه. همیشه گرسنه می رفت و تا ساعت چهار تقریبا گرسنه برمی گشت. من و مادر و مربی های مهد همه راه ها را امتحان کردیم. اما تقریبا عقلمون به جایی نمی رسید تا اینکه از یکروز ارنواز شروع کرد به غذا خوردن. حالا نخور و کی بخور. وضع طوری شده بود که به نظر غذای بقیه را هم می خوره. یعنی مربی هاش هر وقت من و مادر را می دیدند با تعجب می گفتند که ارنواز امروز دو تا غذا خورده و...
اما روش آخری که مادر به کار بست و نتیجه داد این بود که به ارنواز گفت اگه غذا بخوری، بابانوئل واسه ات جایزه میاره...
پس زنده باد سانتای پیر، بابانوئل خودمون و پاپاناتاله ایتالیایی ها