۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

خاله بدری

خاله بدری پارسال یک چند وقتی ایتالیا بود و صبح و شب باهاش میرفتی بیرون و بازی می کردی. (شب که میگم یعنی واقعا شب)
امروز تو ایران خانه خاله بودی و داشتیم با هم اسکایپ می کردیم. بهت میگم خاله بدری یادت میاد؟ یه نگاهی می کنی و میگی نه. مامان واسه ات همین را توضیح می دهد. با تعجب می پرسی که مگه خاله خانه اش تو ایتالیا است؟ مامان باز هم توضیح می دهد و می پرسه حالا یادت اومد؟ میگی: اره تو منو می گذاشتی پیشش و می رفتی.
بیشرف فقط همین قسمت بدش را یادش اومده

اسکیت

دیروز بالاخره تو پارک قیطریه اسکیت سوار شدی. این را نوشتم چون دو ساله که یکریز می خواهی بابانوئل واسه ات کفش اسکیت هدیه بیاره ولی مامان از ترس قبول نمی کنه.

کچل و گرما

مامان بالاخره یک چیزهایی واسه تعریف کردن تو یادش موند.
چند روز پیش خانه مامان جون با دایی مهدی بازی می کردی. دایی را می بری تو اتاق و در را می بندی. بعد از مدتی مامانی میره و در را باز می کنه و میگه دایی گرمش میشه. تو میای بیرون و به دایی مهدی میگی: تو که کچلی گرمت نمیشه

۱۳۹۲ مرداد ۲۸, دوشنبه

سفر به رم

قبل از اینکه بری ایران دو سه روزی با مامان و خاله سپیده و عمو رضا و خاله شیده و خاله شبنم و عمو پویا رفته بودی رم.
وقتی برگشتی با ذوق می خواستی یه عکسی که خودت تو رم گرفته بودی را بهم نشان بدهی، عکس یک مجسمه بود. موقع نشان دادنش از خنده ریسه رفته بودی و می گفتی دودولش را نیگاه کن

حلما

دو سه روز پیش رفته بودی خانه خاله الناز و بچه کوچک الناز را دیده بودی. ظاهرا حسابی هم بغلش کرده بودی. بهت میگم بچه الناز چه جوری بود؟ کوچیک بود؟ میگی: آره، نرم هم بود.
حالا نمی دانم چه بلایی سر حلما درآوردی که به نرم بودنش هم پی برده ای

ابوالهول

هر چی به مامان میگم کارهای بامزه ات را بگه که تو وبلاگ بنویسم، میگه چیزی یادم نمیاد.
امروز صبح که باهاش تلفنی صحبت کردم، خانه خاله شیوا بودی، مامانی میگه کار بامزه ات یادمه. یادم بنداز بعدا بهت نشون بدم چه جوری ادای ابوالهول را درمیاری.
حالا گیرم که این یک دانه یاد مامان بمونه و واسه من تعریف کنه. خداییش چه جوری میشه تو وبلاگت نوشتش؟

۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

اذیت کردن ارنواز

زنگ زدم به خانه خاله فریبا تا با مامان صحبت کنم. ارنواز و مامانش رفته بودند بیرون. رومینا گوشی را برداشته. میگم: پدر سوخته دخترمو اذیت نکنیا !!!
میگه حالا که اون داره منو اذیت می کنه
میگم مگه چی کار کرده؟
میگه هیچی همه اش تو خواب بهم لگد زده نذاشته بخوابم

دلتنگی

تو فرودگاه هستیم تا ارنواز بره به ایران
- حالا خاله فریبا دلش واسه ام تنگ شده؟
- آره
- همه اش گریه می کنه؟
- آره
- رومینا هم دلش تنگ شده؟
- آره
- منو ببینه می تونم بغلش کنم؟
- آره
- همه دلشون واسه من تنگ شده؟
- آره
- هواپیما هم دلش واسه من تنگ شده؟
- ...

دوری

دختر کوچولو با مامانش واسه یک سفر پنجاه روزه رفتند ایران. پنجاه روز خیلی زیاده ولی چه کار میشه کرد؟
شب قبلش با هم توافق کردیم که هر وقت دلمون واسه هم تنگ شد، یک سری کارها بکنیم مثلا کله مون را تکون بدیم. دماغمون را فرض کنیم به هم می مالیم، فرضی به هم لگد بزنیم و...
البته فکر نکنم حالا حالا ه خیلی دلش واسه باباش تنگ بشه، به هر حال ایرانه دیگه همیشه دور آدم شلوغه