۱۳۹۲ مهر ۱۸, پنجشنبه

انگشت نگاری

- ارنواز زود بخواب باید صبح بریم اداره پلیس؟
- چرا؟
- باید بریم اونجا انگشت بزنیم
- یعنی انگشتمون بریده میشه؟
- نه، باید اینجوری انگشت بزنیم
- چرا؟
- واسه اینکه مشخص بشه ما کجا زندگی می کنیم
- یعنی بفهمیم کجا زندگی می کنیم؟
- نه، ما که می دونیم کجا زندگی می کنیم، پلیس باید بدونه ما کجا زندگی می کنیم
- بفهمه ما تو ایران زندگی می کنیم؟
-نه ما تو ایران به دنیا اومدیم. تو ایتالیا زندگی می کنیم
- اونوقت اونا می فهمند ما تو ایران به دنیا اومدیم؟
- آره این را هم می فهمند
- ...

پرسش پزشکی

- مامان تو شکم خونه؟
- آره
- واییییییی ...
- ....
- پس اگه اون تو خونه، چه جوری باد میشه؟

۱۳۹۲ مهر ۱۶, سه‌شنبه

تفاوط ها

- بابا، خانوما چرا از نانازشون جیش می کنند؟
- خب اینجوریه دیگه
- آقاها چرا از دودولشون چیش می کنند؟
- خب اینجوریه اون هم.
-...
فکر کردم باید یک توضیح کاملتری به سوال بچه می دادم. این بود که شروع کردم به گفتن: خب هر کسی یک جوری آفریده...
- خانوم ها با نانازشون جیش می کنند چون خانومند، آقاها با دودولشون جیش می کنند چون پسرند؟
ـ آره، دقیقا

۱۳۹۲ مهر ۱۳, شنبه

موقعیت

القصه ارنواز با دیدن یک پارک از مامانشان می پرسند: مامان این پارک را ساختند یا از اولش تو این موقعیت بوده؟
القصه من هم نمی دونم مامانی تو اون موقعیت چه پاسخی داده

۱۳۹۲ مهر ۹, سه‌شنبه

موضوع انشاء: وقتی بزرگ شدید می خواهید چه کاره شوید؟

و اینگونه شد که ارنواز قیچی را به دست گرفت، به قلع و قمع موهای این دو بیچاره پرداخت . سشوار کشیده، گل سر نهاد، کمی فر داد و...
و سرانجام کچلی گل به سر ساخت.





۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

پدر...

به نظر من باباها میتونند گاهی به دختر شون بگند پدرسوخته، مخصوصا موقعی که دخترشون دست میزاره رو شکم بابا و میگه بابا شکمت گنده شده...
اما موقعی که دختره  پشت سرش دست بگذاره رو سینه هاتون و بگه بابا می می هاتم مثل مامان گنده شده...
اونوقت البته پدرسگ هم کمه
حالا من چی باید می گفتم وقتی  سرش را کرده تو لباس من تا احتمالا سوتین من را هم ببینه؟

بدون توضیح بیشتر

بیرون کلاس پیانوی ارنواز مجسمه دو مرد در حال کشتی گرفتن هست. ارنواز طبیعتا از باسن مجمسمه خوشش اومده و دست میکنه دم باسن . بعد می خنده و میگه بابا دستم بو میده

تیم

ارنواز از قول پرهام خاله نغمه روایت می کند که او به اونواز گفته است: ما دیگه یک تیمیم
خدا به داد تیم حریف برسه

قلب قلب زدن

یک پسر اسکیت سوار از جلومون رد میشه. از ارنواز می پرسم: بابایی شنیدم تو تهران اسکیت سوار شدی؟
- آره
- چطور بود؟
- مربیم گفت دستمو بگیرم این بغلا .
- خب دیگه چی؟
- هیچی مامان هم داشت قلب قلب می زد.

۱۳۹۲ مهر ۳, چهارشنبه

خبر مهم

خب تقصیر من چیه هر وقت خبر مهمی میشه یا ما وقت نداریم یا اینترنت. خبر مهم هم این که ارنواز برگشت. والسلام

تمرکز

ارنواز می خواد میوه از تو ظرف برداره، میگه: تمرکز کنید تا من بتونم میوه بردارم!!!!

ازدواج

ارنواز وقتی بزرگ شد می خواد با نان ازدواج کنه!!!!
این را موقعی گفت که خانه دایی مهدی داشت فقط خمیرهای نان را می خورد.

۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

دلم واسه دختر کوچولوم تنگ شده. مامان میگه یک چند باری گریه کرده، یکی دو بار هم که باهاش تو اسکایپ صحبت کردم، گفته بود دلش تنگه. یکبار هم که بغض کرده بود، مامان زنگ زد که باهام صحبت کنه.... اما امروز یک چیز دیگه ای بود.
- بابا من نمی خوام خونه مون را عوض کنیم
- خونه مون را بابا، مگه قراره عوض کنیم؟
- من نمی خوام عوض کنیم
- نه بابا خونه مون را عوض نمی کنیم. تو دوست داری ایتالیا باشی؟
- دلم واسه ات تنگ شده
- من هم دلم واسه ات تنگ شده
- بابا من می خوام گریه کنم
- نه بابا واسه چی گریه کنی؟
- کی میام پیشت؟
- ده روز دیگه
- کی؟
- ده روز دیگه
- نفهمیدم بابا
- زود میای بابایی
- هواپیما الان نیست؟
- نه، ولی زود زود میاد. تو الان برو مهمانی، با بچه ها بازی کن تا بیایی اینجا، اینجاها هم الان بچه ها نیستند حوصله ات سر میره چند روز دیگه بچه ها برمی گردند میری باهاشون بازی می کنی
...

۱۳۹۲ شهریور ۱۰, یکشنبه

تاب سواری خاله انسی

ارنواز میره آزمایشگاه و البته با زدن امپول میزنه زیر گریه. بعد هم واسه آرام شدم میره که میکروب کش را ببینه که البته نمی تونه ببینه بعد هم قرار میشه ببرندش پارک که خاله انسی میگه من هم باهات تاب سواری می کنم. اما از آنجا که خاله انسی خیلی چاقه ارنواز میگه نمیشه تو سوار بشی تاب میشکنه

صبح بخیر محترمانه

ارنواز صبح چشمش را باز میکنه و به مامانش میگه : از دیدنت خوشبختم

کشتی با عمه

صبح خانه مروارید یکریز با عمع کشتی می گیری. بعدازظهر هم خانه عمو ولی بودید. مامان میگه چنین بلایی سر عمه درآوردی که عمه همه طول مهمانی را گرفت خوابید.

آوارگی در وطن

مامان میگه هر روز صبح که از خواب پامیشی اول می پرسی مامان امشب کجا می خوابیم؟
آوارگیه دیگه

رقص Cinese

مامان اصرار داره که بنویسم چند روز پیش خانه خاله سلیمه همه را می بردی تو اتاق و براشون Cinese (چینی) می رقصیدی. هر چقدر هم بهش میگم می دانم بلدی چینی برقصی میگه نه دقیقا درست می رقصیدی. میگم می دونم تازه Indiano هم می رقصی. تازه دقیقا درست هم می رقصی.
روزهای اولی که رقصیدی بهت گفتم که مگه همکلاسی هندی داری خندیدی و گفتی نه، گفتم پس چه جوری یاد گرفتی گفتی نمی خوام بگم. بعد هم گفتی حالا می خوای Cinese برقصم؟

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

خاله بدری

خاله بدری پارسال یک چند وقتی ایتالیا بود و صبح و شب باهاش میرفتی بیرون و بازی می کردی. (شب که میگم یعنی واقعا شب)
امروز تو ایران خانه خاله بودی و داشتیم با هم اسکایپ می کردیم. بهت میگم خاله بدری یادت میاد؟ یه نگاهی می کنی و میگی نه. مامان واسه ات همین را توضیح می دهد. با تعجب می پرسی که مگه خاله خانه اش تو ایتالیا است؟ مامان باز هم توضیح می دهد و می پرسه حالا یادت اومد؟ میگی: اره تو منو می گذاشتی پیشش و می رفتی.
بیشرف فقط همین قسمت بدش را یادش اومده

اسکیت

دیروز بالاخره تو پارک قیطریه اسکیت سوار شدی. این را نوشتم چون دو ساله که یکریز می خواهی بابانوئل واسه ات کفش اسکیت هدیه بیاره ولی مامان از ترس قبول نمی کنه.

کچل و گرما

مامان بالاخره یک چیزهایی واسه تعریف کردن تو یادش موند.
چند روز پیش خانه مامان جون با دایی مهدی بازی می کردی. دایی را می بری تو اتاق و در را می بندی. بعد از مدتی مامانی میره و در را باز می کنه و میگه دایی گرمش میشه. تو میای بیرون و به دایی مهدی میگی: تو که کچلی گرمت نمیشه

۱۳۹۲ مرداد ۲۸, دوشنبه

سفر به رم

قبل از اینکه بری ایران دو سه روزی با مامان و خاله سپیده و عمو رضا و خاله شیده و خاله شبنم و عمو پویا رفته بودی رم.
وقتی برگشتی با ذوق می خواستی یه عکسی که خودت تو رم گرفته بودی را بهم نشان بدهی، عکس یک مجسمه بود. موقع نشان دادنش از خنده ریسه رفته بودی و می گفتی دودولش را نیگاه کن

حلما

دو سه روز پیش رفته بودی خانه خاله الناز و بچه کوچک الناز را دیده بودی. ظاهرا حسابی هم بغلش کرده بودی. بهت میگم بچه الناز چه جوری بود؟ کوچیک بود؟ میگی: آره، نرم هم بود.
حالا نمی دانم چه بلایی سر حلما درآوردی که به نرم بودنش هم پی برده ای

ابوالهول

هر چی به مامان میگم کارهای بامزه ات را بگه که تو وبلاگ بنویسم، میگه چیزی یادم نمیاد.
امروز صبح که باهاش تلفنی صحبت کردم، خانه خاله شیوا بودی، مامانی میگه کار بامزه ات یادمه. یادم بنداز بعدا بهت نشون بدم چه جوری ادای ابوالهول را درمیاری.
حالا گیرم که این یک دانه یاد مامان بمونه و واسه من تعریف کنه. خداییش چه جوری میشه تو وبلاگت نوشتش؟

۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

اذیت کردن ارنواز

زنگ زدم به خانه خاله فریبا تا با مامان صحبت کنم. ارنواز و مامانش رفته بودند بیرون. رومینا گوشی را برداشته. میگم: پدر سوخته دخترمو اذیت نکنیا !!!
میگه حالا که اون داره منو اذیت می کنه
میگم مگه چی کار کرده؟
میگه هیچی همه اش تو خواب بهم لگد زده نذاشته بخوابم

دلتنگی

تو فرودگاه هستیم تا ارنواز بره به ایران
- حالا خاله فریبا دلش واسه ام تنگ شده؟
- آره
- همه اش گریه می کنه؟
- آره
- رومینا هم دلش تنگ شده؟
- آره
- منو ببینه می تونم بغلش کنم؟
- آره
- همه دلشون واسه من تنگ شده؟
- آره
- هواپیما هم دلش واسه من تنگ شده؟
- ...

دوری

دختر کوچولو با مامانش واسه یک سفر پنجاه روزه رفتند ایران. پنجاه روز خیلی زیاده ولی چه کار میشه کرد؟
شب قبلش با هم توافق کردیم که هر وقت دلمون واسه هم تنگ شد، یک سری کارها بکنیم مثلا کله مون را تکون بدیم. دماغمون را فرض کنیم به هم می مالیم، فرضی به هم لگد بزنیم و...
البته فکر نکنم حالا حالا ه خیلی دلش واسه باباش تنگ بشه، به هر حال ایرانه دیگه همیشه دور آدم شلوغه

۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

بستنی شدن ارنواز

آب حمام هی سرد و گرم میشه و ارنواز هم هنوز آب رو سرش نریختم میزنه زیر گریه که کف رفته تو چشمام. بابا مستاصل شده و نمیدونه چی کار کنه. اینه که سر ارنواز داد میزنه و همین کار را بدتر می کنه.
حمام که تمام میشه بابا بابت داد زدن از ارنواز عذرخواهی می کنه اما قصه تموم نمیشه.
(یک ساعت بعد و برای چندمین بار)
- دخترم من که گفتم،  فکر کردم داری گریه می کنی چون آب رفته تو چشمت ولی من هنوز آب نریخته بودم
- نه من الکی گریه نکردم. من سردم شده بود واسه اون گریه کردم
- آره عزیزم متوحه شدم ببخشید که سرت داد زدم
- تو آب سرد ریختی می خواستی من Gelato (بستنی) بشم. مثل Pinguino (پنگوئن ها) تو ghiaccio (یخ) اونوقت بمیرم تو بچه نداشته باشی؟
- نه عزیزم خدا نکنه من متوجه نبودم که تو سردت شده ببخشید

(یک ربع بعد دوباره)
- تو می خواستی من ژلتو بشم مثل پینگویینو تو گچچو، تو دیگه بچه نداشته باشی؟

(ده دقیقه بعد)
- تو می خواستی من ...

(ده دقیقه بعد)
- تو می خواستی من...

(چند دقیقه بعد هنگام خواب)
- مامانی بابا می خواست من ژلتو بشم مثل پینگویینو دیگه بچه نداشته باشه
- عزیز من وقتی یکی از آدم عذرخواهی می کنه، و آدم قبول می کنه باید ببخشدش دیگه و دیگه به روش نیاره
- من که به شما نبودم
- پس با کی بودی؟
- با مامان بودم، داشتم واسه اون تعریف می کردم
- ...

۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

جیرجیرک ها

- مامان این صدای چیه؟
- جیر جیرکند
- جیرجیرک ها ناناز دارند؟
- نمی دونم، شاید
- شاید هم ناناز نداشته باشند به جاش یه دست پشتشون داشته باشند!!!

وقتی ارنواز بزرگ شد احتمالا می خواهد پزشک شود

- بابا می تونی تو کامپیوتر تو دماغ را بهم نشون بدی؟
می گردم و با هزار بدبختی فیلم اندوسکوپی را بهش نشون می دهم
- بابا حالا میتونی تو چشم را بهم نون بدهی
- نه بابا جون نمیشه. چشم مثل یه تیکه گوشته
- بابا میتونی حالا تو ناناز را بهم نشون بدهی؟

نرمی و سفتی

مامان تو خیلی نرمی (با ناراحتی) ولی من خیلی سفتم

جملات عاشقانه ارنواز


۱- خیلی دلم واسه ات تنگ میشه ، از همه دنیا
۲- دوستت دارم از همه دنیا

۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

دیدار با شان

آقای شان که معرف حضورتان هست. همان اقای محترمی که احتمالا دل دختر ما را برده. البته این شان همانطور که قبلا هم احتمالا گفته ام ظاهرا توجهی به دختر ما نداره و یا حداقل جلوی ما اینجوری وانمود می کنه.
خوشبختانه شان از ارنواز یکسال بزرگتره و ما هم خیالمون راحت که شان از سال دیگه میره به دبستان و دیگه ارنواز نمی بیندش و احتمالا این عشق کودکانه از سرش میفته، اما زهی خیال باطل. نه اینکه خدایی نخواسته شان مردود شده باشه و تو مهدکودکش درجا زده باشه بلکه امروز که رفتیم پارک دیدم یک پسری میگه: Ciao Arnavaz و ارنواز هم پاسخ میده: Ciao
البته نیاز به توضیح اضافه نیست که شخص مذکور همچنان شان بود. اقای شان هم یک نیم ساعتی بازی کردند و بعد هم به ناگاه رفتند. اما بشنوید از دختر ما.
- بابا میتونم یک چیزی در گوشت بگم
- آره عزیزم
دولا میشم تا در گوشم حرف بزنه
- بابا شان کجا رفت؟
بعد یک عشوه ای میاد که انگار یعنی بابا کلاهت را بگذار عقب تر!!!

۱۳۹۲ تیر ۲۶, چهارشنبه

هدیه به ماه

تو راه برگشت به خانه تصمیم می گیره که به ماه هدیه بدهد بعد می پرسه چه جوری می تونم بهش هدیه بدم؟ میگم باید سوار موشک بشی بری اونجا، میگه الان می تونم برم؟ میگم نه خیلی سخته وقتی بزرگ شدی، اگه خواستی فضانورد بشی شاید بتونی بری. میگه نه الان میخوام برم، میگم نمیشه. میگه ولی من می خوام هدیه بدهم، میشه ماه بیاد هدیه منو ببره؟ میگم آره. میگه کجا بزارم که هدیه ام را ورداره؟ میگم میتونی بزاری تو بالکن.
ارنواز حالا داده من یک کلاه با کاغذ واسه اش درست کردم بعد روش را با مداد شمعی نقاشی کرده و خودش برده گذاشته بالکن تا ماه بیاد ببردش. ماه که سر شب نیومده ولی ما هم فکر می کنیم تا دم دمای صبح موقعی که ما هم خوابیم سر و کله اش پیدا بشه و هدیه قشنگش را با خودش ببره

۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

اهمیت مادر بودن!!!!

بابا از دست ارنواز عصبانی شده، چون مامان مریض بود و باید می رفت اورژانس ولی ارنواز نمی خواست بره و می خواست بمونه تا کارتون ببینه. این بود که مامانی تنها رفت.

(دقایقی بعد)
- از دستت یه خورده عصبانیم
- عصبانی نباش
- آخه مامانی مریض بود ولی تو نیومدی باهاش
- آخه می خواستم کارتون ببینم
- کارتون مهم تره یا مامانی؟
- کارتون
- یعنی کارتون از مامان مهم تره؟
- آره چون من از کارتون ها یاد می گیرم که چه جوری با عروسک هام بازی کنم و حرف بزنم.


حقیقتش حرف حساب جواب نداره

یک گفتگو


من دیگه هیچکی را دوست ندارم، دیگه نمی خوام با هیچکی بازی کنم، می خوام تنها باشم، می خوام بمیرم، می خوام OSSO منو بخوره، دیگه نمی خوام ...
این ها بخشی از کلمات ارنواز هنگامیه که رفتم از مهدکودک بیارمش. ظاهرا می خواسته تاب سوار بشه ولی چون شلوغ بوده واستاده تو صف و موقعی که نوبتش بوده مربیشون گفته که وقت تمومه و باید بروند به خانه.بهش میگم عیب نداره، بعداز ظهر با هم میریم پارک تا تو تاب بازی کنی
- نه نمی خوام. دیگه نمی خوام بازی کنم، هیچوقت... می خوام OSSO منو بخوره. اصلا من همینجا می مونم.
- خیلی خب من میرم تو بمون
- اگه بمونم تو دلت واسه ام تنگ میشه؟
- آره
- خیلی خب من هم میام

۱۳۹۲ تیر ۲۳, یکشنبه

تیپ پی پی دودول

در راستای قصه قبلی می پرسه پی پی دودول خوشگله؟
- نمیدونم، تو چی میگی
- خوشگله، خیلی خیلی تر خوشگله، فقط یه خورده زشته

اسم پرسوناژ

من باید به شدت در این تئوری که ممنوعیت چیزی باعث جذب بیشتر توجه به آن چیز میشه، جدا تجدید نظر کنم. چند شب پیش دارم واسه ارنواز یک قصه آموزشی از یه بچه ای تعریف می کنم که یک کار بدی می کنه ارنواز میپرسه: اون بچه منم؟
- نه تو نیستی
- اسمش چیه؟
- نمی دونم، سارا باشه خوبه؟
- نه
- پس کی باشه
- اووووم، آهان! پی پی دودول
- پی پی دودول؟
- آره
- حالا پسره یا دختر؟
- خب معلومه، پی پی دودول پسره دیگه
خداییش راست میگه. اگه این اسم را به اداره ثبت احوال هم بگید چشم بسته میگه پسره دیگه

دلیل بهتر دیدن

یک برنامه ای تو یکی از پارک ها داره برگزار میشه. من و ارنواز داریم میریم اونجا اما از اونجاییکه پارک خیلی بزرگه، نمیتونیم محل جشن را پیدا کنیم. من از دور یک جمعیتی را تو پارک می بینم و حدس میزنم که باید جشن همونجا باشه اما ارنواز نمیتونه اون ته را ببینه
- ارنواز، من دارم می بینمشون
- من که نمی بینم
- اوناهاشند، اونجا
- تو چشمات بزرگتره می تونی ببینیشون، من چشمهام کوچولوئه
- آهان

۱۳۹۲ تیر ۱۶, یکشنبه

Pagliaccio

داریم Pagliaccio بازی می کنیم
- تو بچه بودی این بازی را نمی کردی؟
- نه والله
- چرا بازی می کردی، یادت نمیاد!

چرا که داریم

همچین این بچه زل میزنه تو چشمتو و قاطع یک حرفی را میزنه که جای اما و اگر باقی نمی مونه. یک بستنیش را خورده و میگه یکی دیگه می خوام. میگم نداریم. زل زده و میگه: چرا که داریم!
چی بهش بگم؟

۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

تارعنکبوت در بینی مامان

- مامان تو دماغت چیه؟
- چیه مامانی؟
- عنکبوته؟ (منظورش تار عنکبوت بود)
- نه مامان موئه
- مو؟ دماغ که مو نداره، عنکبوته

۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

محبت

امروز تو مریضی ارنواز محبتش گل کرده بود. به مامان گفت: کاش من یه مامان دیگه داشتم درست مثل تو و یه بابای دیگه داشتم درست مثل بابا

مریضی امروز

۱- امروز از صبح ارنواز مریض بود. حال تهوع و اسهال. دلش هم درد می کرد. ظهری خوابش برد و یکی دو ساعتی خواب بود. بعدش تا چشم باز کرد. گفت: خوب شدم.
بعد با خوشحالی اضافه کرد: خوب شدم؟ کی منو خوب کرد؟
من گفتم: احتمالا داروها
گفت: پروانه ها هم کمک کردند؟

۲- صبحی هم مامان با اصرار بهش یک کم شربت آبلیمو داد. بعد دستشویی رفت و یک مدتی دلش بهتر بود. اونموقع هم با خوشحالی به مامانش گفت: مامان خوب شدم، تو یه دکتری

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

ماه کشیده

ارنواز چند روز پیش می خواست بدونه که روی ماه چه شکلیه. امروز دوباره یادش اومد و توی اینترنت یه فیلم از فرود آپولو سیزده را با کلی توضیحات علمی براش نمایش دادم.  وقتی که تموم شد یه چیز دیگه خواست: حالا روی ماه کشیده را نشونم بده.

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

تولد زورکی

دیشب ارنواز چهار تا نقاشی کشیده و برده صبح انداخته تو کمد بچه ها. معتقده که جشن تولدشه. هر چی هم میگیم که تولد تو در زمستونه، به خرجش نمیره. موندیم چه جوری از زیرش در بریم

نقاشی بابا

ارنواز یک نقاشی توی مهدش کشیده بود که موقع آمدن به خانه با خودش آورد. توی راه برگشت، رفتیم به یک بار تا ارنواز بستنی بخره. (جملات به ایتالیایی است)
خانم صندوقدار: وای چه نقاشی قشنگی، می تونم ببینم؟
ارنواز: آره
خانم صندوقدار: چقدر قشنگ! یه پرنسسه؟
ارنواز: نه
خانم صندوقدار: پس کیه؟
ارنواز: بابامه
خانم صندوقدار: بابات؟

صندوقدار یه نگاهی به کله کچل من و یه نگاهی به موهای بلند نقاشی می اندازه و...

WINX

با ارنواز رفتیم فروشگاه دیسنی، کلی ارنواز را تحویل گرفتند، یک کلاه مینی ماوس سرش گذاشتند. ازش عکس و فیلم گرفتند. صورتش را کارتونی نقاشی کردند. قربان و صدقه اش هم رفتند. آخر سر یه خانوم خوشگل آمده جلو و میگه: وای چه مینی ماوس خوشگلی!
- من مینی نیستم، پرنسسم
- وای چه پرنسسی! کدوم پرنسس ما را دوست داری؟
- وینکس
- نه تو پرنسس های ما؟
- وینکس
- دیگه غیر از وینکس؟
- وینکس


طرف دیگه کاملا ناامید شد و گذاشت رفت.

۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه

حمام عروسی

- امشب ارنواز باید بره حموم، خیلی کثیفه
- نه نمی خوام برم حموم
- باید بری فردا تولد متئو دعوتی
- باید برم که همه بگند چه پرنسس خوشگلیه؟
- آره
- بعد متئو بهم بگه با من ازدواح می کنی؟
- ...
- باشه میرم

۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

Instalation Art

آدم بعضی وقتا دلش می خواد به خلاقیت بچه مجال بروز بده ولی واقعیت اینه که بعدش به ... خوردن میفته. هنر چیدمان از سوی ارنواز که با تشویق ممتد بابا و مامان همراه شد!!!


۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

ازدواج با یک ایرانی ریش دار

- مامان من می خوام ازدواج کنم
- باشه عزیزم
- ولی نمی دونم با کی ازدواج کنم
- با هر کی دوست داری
- می خوام یکی باشه ایتالیایی حرف نزنه، فارسی باشه. تو برام می گیری؟
- نه، هر کسی باید خودش انتخاب کنه
- باشه انتخاب می کنم
- می خوام یکی باشه ریش داشته باشه. میشه تو باهام بیای اونجا؟
- یعنی برا دیدن مردها؟
- آره
- باشه میام، ولی خودت باید انتخاب کنی


(چند دقیقه بعد)
- میشه من بمونم خانه، تو بری برام بیاری؟

۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

خانوم حنا

قدیمی تر ها مثل بابا نمایش حسن و خانوم حنا را یادشون میاد. یک نمایش با شیوه عروسک گردانی سیاه (حالا شاید اسم شیوه را درست ننوشته باشم اما القصه مساله اینه که چند نفری با لباس های سیاه در پس زمینه ای سیاه، عروسک ها را حرکت می دهند)
ارنواز امروز داشت این نمایش را توی یوتوب می دید. قصه آنجا بود که حسن به اصرار مادرش رفته بود و گاوش یعنی خانوم حنا را برای تامین مخارج فروخته بود (البته به یک دانه لوبیا) و امشب حسن دور از خانوم حنا غصه دار شده بود و داشت آواز غمگین می خواند.
ارنواز: چی کار می کنه؟
بابا: داره آواز میخونه
ارنواز: چرا؟
بابا: چون غمگینه، تنها است
ارنواز: پس اونا که پیشش هستن کین؟
بابا: اونا تو بازی نیستند
ارنواز: پس اونجا چی کار می کنند؟
بابا: اونا عروسک گردان هستند
ارنواز: چی کار می کنند؟
...

اولین سینما رفتن ارنواز

حدود یک ماه پیش ارنواز با بابا واسه اولین بار رفتند سینما. اولین فیلمی که ارنواز دید The Croods بود که ارنواز بعد از ده دقیقه ترسید و گفت بریم یک فیلم دیگه. با همان بلیط رفتیم به یک سالن دیگه که یک انیمیشن قدیمی ژاپنی نشان می داد که اسمش یادم نیست. اونجا هم نیم ساعتی بیشتر دوام نیاورد و با هم از سینما اومدیم بیرون. جهت ثبت در تاریخ اسم سینما Odeon بود و آدرسش هم این: Via Santa Radegonda, 8, 20121 Milano

خون و چسب

افتاده زمین و آرنجش زخمی شده. چشب هم زدیم روش ولی مثل اینکه زخم شمشیر باشه. بعد از نیم ساعت چاره کار را پیدا کردم. یک چسب هم من زدم رو دستم و گفتم که من هم افتادم. یکدفعه ساکت شد. سه چهار روزی چسب رو دستم بود تا مثلا خوب شد ولی از آنجاییکه مال اون خوب نشده، امروز اصرار داشت که دوباره منم بیفتم و دستم خونی بشه

۱۳۹۲ خرداد ۱۸, شنبه

هدیه ارنواز به مامانش

مامان: ارنواز چرا جورابای منو پات کردی؟
ارنواز: مامان اونا را به من هدیه میدی؟
مامان: نه ارنواز اونا واسه تو بزرگه
ارنواز: بابا اینا واسه من بزرگه؟
بابا: آره باباجون بزرگه
ارنواز: خیلی خب مامان، این هدیه من به تو

سیسمونی بچه های ارنواز

- مامان؟
- بله؟
- من دلم می خواد وقتی بزرگ شدم یه بچه از شکمم بیرون بیاد، نه دو تا بعد تو واسه اشون همه چی بخری
- قربونت برم باشه. می بینی بابا ارنواز چی میگه؟
بابا: آره بی شرف از حالا سیسمونی می خواد
ارنواز: سیسمونی چیه؟
مامان: سیسمونی یه چیزایی هست که مامانای مامانا واسه نوه هاشون می خرند.
ارنواز: مامان واسه من سیسمونی بخر چون من بلد نیستم بخرم

بابای بادکنک

- بابا من کی بزرگ میشم؟
- زود باباجون
- کی؟
- میشی دیگه، زود
- من دلم می خواد زودتر بزرگ بشم
- بزرگ میشی بابا، بعد دلت می خواد کوچیک بمونی
- نه من دلم نمی خواد
- باشه بزرگ میشی
- تو کی کوچیک بودی؟
- خیلی وقت پیش
- بعد بزرگ شدی؟
ـ اره
- یه دفعه بزرگ شدی؟
- آره
- مث بادکنک ؟

بازی حیوونا چی میخورن؟ (۲)

ادامه بازی حیوونا چی می خورن
بابا: ماهی؟
- چیزایی که تو دریایه، آدما نمی خورن
- آفرین دخترم، موش؟
- چیزایی که آدما نمی خورن
- گرگ
- چیزایی که آدما نمی خورن


- ارنواز؟!اینم شد جواب؟

بازی حیوونا چی می خورن؟ (۱)

- ارنواز بیا یه بازی کنیم
- چه بازی ای؟
- ببینیم حیونا چی می خورن؟
- باشه
- من شروع می کنم، خرسا چی می خورن؟
- عسل
- آفرین، خرگوش؟
- هویج
- اسب؟
- نه، نه، نوبت منه
- باشه بگو
- اسب؟
- علف
- حالا نوبت توئه
- موش
- نه، اسبو بگو
- آهان، اسب
- علف
- بارک الله، از کجا می دونستی؟

۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

سیرک ارنواز

ارنواز من و مامان را صدا می کنه که یک نمایش سیرک واسه مون اجرا کنه. خودش رفته زیر میز و وسایل کارش را هم برده اونجا. یک پاشنه کش بلند، دو تا نمکدان، یه بطری کوچک آب، یک بطری نوشابه، یک لیوان پلاستیکی و یک پاکت کاغذی. نمایش به زبان ایتالیایی انجام میشه که البته تو اینجا ترجمه میشه.
- نگاه کنید به این (پاکت کاغذی)  ... حالا چشماتونو ببندید...
ارنواز شروع می کنه به ریختن همه خرت و پرت ها توی پاکت
- حالا باز کنید، هیچی نیست
من و مامان: وای!!!!
- حالا دوباره ببندید
بعد پامیشه و پاکت را میبره یکجایی قایم می کنه و بعد خودش برمی گرده
- حالا باز کنید
من و مامان: وای!!!!

این بود سیرک ارنواز

۱۳۹۲ خرداد ۱۱, شنبه

fantasma

داریم قایم موشک بازی می کنیم. ارنواز رفته توی کمد قایم شده و من هم مثلا نمی دانم و دارم دنبالش می گردم.
- ارنواز کجایی؟ ... ارنواز؟ ... نیستی؟ ... نه مثل اینکه نیست، ولی یه صدایی میاد؟
- اووووووووو
- وای صدای چیه؟
- اووووووو
- آره مثل اینکه یه صداییه. نکنه fantasma (شبح) باشه
- اوووووو
- وای fantasma 
- اووووو
- کمک ارنواز، کمک
- اووووو
- استپ ارنواز استپ، فکر کنم fantasma اومده باشه
- واقعا؟
- چی؟
- واقعی fantasma اومده؟
- نه بابا، تو بازی را میگم
- اوووووو  

۱۳۹۲ خرداد ۱۰, جمعه

پلیس مورچه ها

یک موجوداتی وجود دارند به نام میکروب ها که خب همه می دونیم چی اند؛ ولی وقتی ارنواز کوچک بود طبیعیه که نمی تونست تصویری از میکروب ها داشته باشه؛ در نتیجه به جاش گفتیم جوجو.
جوجوها کارهای مختلفی می کنن و از جمله تو پی پی ها هستند  وقتی که پی پی ها از دل بیرون نمی آیند باعث دل درد می شوند.
یکی دیگه از کارهای جوجوها اینه که گاهی ناناز را گاز می گیرند و اونجا اوف میشه (اینها همه مال کوچیکتریاشه) اینکه جوجوها گاز می گیرند و مورچه ها هم گاز می گیرند، کم کم به قلب (یعنی تغییر) کلمه انجامید و کسانی که اونجا را گاز می گرفتند و اول میکروب بودند و بعد شدند جوجو، دست آخر شدند مورچه.
از آنجاییکه وظیفه پلیس ها مقابله با نا امنیه، امروز که ناناز ارنواز سوخته بود و داشت گریه می کرد، وسط گریه هاش گفت به پلیس مورچه ها زنگ بزن که بیاد...
حالا قراره به ۱۱۰ زنگ بزنم ببینم چی میگن

muscoli

بچه ها هم مثل بزرگترها گاهی نگرانی هایی دارند. بعضی روزها نگرانی ارنواز اینه که کسی هندونه هاشو نخوره و روز دیگه نگران اینه که وقتی بزرگ شد، لباس های مامانشو تصاحب کنه. اما امروز که از مهدش اومد نگرانی جدیدی داشت: muscoli یا همون ماهیچه. ارنواز دلش نمی خواست ماهیچه داشته باشه و وقتی فهمید که فقط پسرها ماهیچه در میارن خیالش راحت شد

۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

نقاشی های ارنواز - ۲

در ادامه تلاشم برای اسکن کردن نقاشی های ارنواز نشستم و اینبار یکسری از نقاشی های دیگه اشو که بیشتر با مدادرنگیه را اسکن کردم. این هم چندتایی از آن ها






۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

- مامان اینا چیند؟
- گیره
- می دیشون به من؟
- مال تو


چند تانیه بعد
- ارنواز کجا میری؟
- میرم اونجا
- اونجا واسه چی؟
- گیره ها را بگذارم
- نه عزیزم اون که گیره لباس نیست، اون گیره کاغذه


چند دقیقه بعد
- بابا بهم کااذ (کاغذ) می دی؟
- واسه چی؟
- واسه گیره
- آره بیا این هم دو تا کاغذ
- کمکم می کنی؟
- آره ببین باید اینجوری به هم بچسبونیشون
- نه...  اینجوری نیست
- پس چه جوریه؟
- یه خودکار بده

بابا خودکار را می دهد و ارنواز نقاشی می کند. چند دقیقه بعد ارنواز نقاشی را تمام می کند و به سمت دستشویی می رود.
- بابا کمکم می کنی؟
- ا... چرا کاغذو زیر آب گرفتی؟
- حالا می بینی


چند ثانیه بعد
- بیا
- چی کارش کنم؟
- آویزونش کن دیگه
- به بند رخت آویزونش کنم؟
- آره دیگه
- با گیره؟!!!

۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

یک سوال علمی پزشکی دیگرتر

- بابا اینجام درد می کنه
- خب مامان که گفت اول صبحی هندونه نخور دلت درد میگیره
- دلم نیست آخه
- پس کجاته؟
- معده ام
- خب به خاطر هندونه است دیگه
- نه بخاطر اینه که داریو اینجوری زد تو دلم
- ارنواز داریو یک هفته پیش زد به دلت، الان درد می کنه؟
- خودش فهمید چه کار بدی کرد؟
- آره
- دیگه درد نمی گنه؟
- نه
- داریو اژدها میشه؟
- نه

یک سوال علمی پزشکی دیگر

- بابا اوف پام کی خوب میشه؟
- امشب
- اونوقت اوفش میره بخوابه؟

یک سوال علمی پزشکی

- بابا، جرا دستشویی ها جیش و پی پی می خورند؟

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

ساندویچ خالی

کالباس داخل ساندویچشو خالی خالی خورده بعد میگه اونش نیست. فکر می کنه خریم نمی فهمیم

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

نقاشی های ارنواز

حالا که داریم تو گذاشتن عکس های ارنواز تنبلی می کنیم، به اطلاع می رسانیم که امروز همت کردیم و از یک سری از نقاشی های جدید ارنواز اسکن گرفتیم که اونها را بگذاریم داخل وبلاگ



۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

کلک به سبک ارنواز

ارنواز کلی از اسباب بازی هاش ریخته تو اتاق و مامان ازش میخواد که اسباب بازیهاشو جمع کنه.
ارنواز: مامان میایی بازی کنیم؟
مامان: آره عزیزم
ارنواز: تو بشو ارنواز، من هم بشم مامان
مامان: باشه
ارنواز: ارنواز!
مامان: بله مامان؟
ارنواز: ارنواز! زود این وسایلتو که ریخته جمع کن ببر بگذار تو اتاق
مامان: ....

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

بنفش

تو اتوبوس جا نبود. اما ارنواز صاف رفت کنار یک پیرزن نشست. خانوم هم جا باز کرد تا ارنواز بشینه و دستش را هم گذاشت رو شانه هاش تا یک وقت نیفته. ارنواز هم که اینو دید سر صحبتو با اون خانوم و دخترشون که صندلی جلویی نشسته بود و کمی دیرتر اومد تو گفتگو باز کرد.
ارنواز: I miei capelli sono rossi? (موهای من قرمز هستند؟)
پیرزن که درست متوجه نشده میگه چی؟
ارنواز: ?I miei capelli sono rossi, si o no
دختره میاد کمک مامانش و میگه:Unpo. ti piace rosso? (یک خورده، تو قرمز را دوست داری؟
- No, mi piace viola
خلاصه تا زمان پیاده شدن ارنواز درباره رنگ بنفش و اینکه می خواد موهاش بنفش باشه برای اون دو تا خانوم محترم حرف زد.

پی نویس: خدا را شاکریم که اینجا پرحرفی چیز غیر عادی ای نیست

عشق و عاشقی

مامانی فکر می کنه ارنواز عاشق شده (اینو یواشکی میگه) یه نمه رگ غیرتم می زنه بیرون. می پرسم: کیه؟ میگه: احتمالا شان (همان تخم جنی که ظاهرا صداش یه خورده کلفته و ارنواز چند ماه پیش همه اش می گفت اذیتم می کنه)
در پرانتز: مامان اون موقع حتی یکبار به مربیشون گفته بود که ارنواز نمی خواد بیاد مدرسه چون شان دیروز اذیتش کرده. مربیشون هم خندیده بود چون ظاهرا روز قبلش شان اصلا مدرسه نیود.
القصه الان دو نفر تو کلاس از همه مهمترند. یکی آزیا که الگوی رفتاری و اخلاقی ارنواز شده و دیگری هم همین شان که ...

قصه های بیمارستان ۵

خلاصه ارنواز اینقدر از خانوم دکتر سوال کرد و باهاش حرف زد که خانوم دکتر کاملا عصبانی همه مون رد کرد که بریم خانه.
فکر کنم دفعه دیگه حتی به بیمارستان راهمون هم ندهند

قصه های بیمارستان ۴

اول که رسیذیم پیش دکتر. از ارنواز می پرسه خوبی؟ ارنواز میگه نه، ببین این انگشتمو لاکش رفته

قصه های بیمارستان ۳

رفتیم پیش خانم دکتر. یک سوالی ازمون می پرسه که من و مامانی هاج و واج داشتیم به معنیش فکر می کردیم. ارنواز اما بلافاصله جواب دکتر را میده. همه مون زدیم زیر خنده. چاره ای نیست زبانش از من و مامان خیلی بهتره

قصه های بیمارستان ۲

بعد یک دختری اومد که اسمش سارا بود. ارنواز و سارا شروع کردند سر بازی با اسبا بازی ها دعوا کردن. یک نیم ساعتی که گذشت چنان شیفته و مجذوب هم شده بودند که اگه یکیشون می خواست بره دستشویی اون یکی هم می خواست باهاش بره. چنان هم با سر وصدا بازی می کردند که نزدیک بود همه مون را از بینارستان بیرون کنند. سر آخر هم بابای سارا یک پیتزا واسه اش خرید و جفتی شروع کردند به خوردنش و...

قصه های بیمارستان ۱

ارنواز یک مقداری سرفه داشت و از آنجا که چند روز تعطیل بود، تصمیم گرفتیم تا برای اطمینان ببریمش اورژانس بیمارستان. مجموعه این قصه هایی که در پی می آید مربوط به همین شبه.
۱- تو اتاق انتظار نشسته بودیم. یک بچه کوچیکتر آمد و گفت: Come ti chiami (یعنی اسمت چیه؟)
ارنواز: فلورا
-  Come ti chiami
-  فلورا
 - Come ti chiami
-  فلورا
-  Come ti chiami
-  فلورا
-  Come ti chiami
-  فلورا
-  Come ti chiami
-  مامان تو بهش بگو
مامانی: Si chiama Flora
بعد از ده ثانیه
-  Come ti chiami

دیگه همه از خنده منفجر شدند

۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

شباهت ارنواز و خاله هدیه

یک عمری این خاله هدیه را مسخره کردیم که به کسی جواب سلام نمیده، مثل اینکه سر خودمون هم اومد. ارنواز تو این یه چیز به خاله اش رفته.

نمایش ترسناک

ارنواز و مامانش منو دعوت کردند به تماشای نمایششون. اما هنوز یک دیالوگ نگفته بودند، ارنواز میگه تو اینجا را نبین. میگم واسه چی؟ میگه آخه اینجاش ترسناکه می ترسی!

۱۳۹۲ فروردین ۲۹, پنجشنبه

ماه نزدیکه مثل ما

این نمی دانیم شعره یا اشتباه ادبیه یا... به هر حال ما اسمش را می گذاریم اولین شعر ارنواز به ایتالیایی:
Luna e' vicina come noi.

بابای بانمک

- بابا چرا تو مثل مردهای دیگه خوشگل نیستی؟
- یعنی من زشتم؟
- نه، منظورم این نیست، تو با نمکی!

۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

دستمال

ارنواز مریضه و سرفه می کنه، موقع سرفه سرش را میاره سمت بابا و صاف تفش را میریزه تو صورت بابا. بهش میگم چرا اینجوری می کنی؟ میگه آخه تو دستمالی!

پیشی شیطون

این پیشی شیطون از یک طرف موقعی که ارنواز دراز کشیده، میاد و زور می زنه و خیسش می کنه، از طرف دیگه ارنواز که بهش میگه بره و کفش های پاره اشو ببره دکتر، این کار رو نمی کنه.
با این پیشی باید چی کار کرد؟

۱۳۹۲ فروردین ۲۶, دوشنبه

چه باید گفت

ارنواز مثل همیشه نمی خواد بابا بهش غذا بده، چرا؟ چون بابا دودول داره.
بابا که بهش برخورده میگه: خب چه اشکالی داره؟ شاهزاده ها هم دودول دارند.
ارنواز: ولی اونا یه دونه تو شلوارشون دارند.


خداییش بابای این بچه چی باید بگه؟

راستی چرا؟

- بابا، تو دوست داری پای من بشکنه؟
- نه خدا نکنه  عزیزم
- پس چرا منو بغل نمی کنی؟

۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

بابای ریشو

ارنواز میگه بابا ریشو هست چون دست و پاش و سینه اش هم ریش داره!

ایتالیایی حرف زدن ارنواز

امروز مارینا (مربی ارنواز) به مامانی گفته که ارنواز خیلی عالی ایتالیایی حرف می زنه. مامانی هم گفته آره، هر وقت که ما چیزی را نمی دانیم از ارنواز می پرسیم!

روانشناسی ایتالیایی

نیکولتا حال ارنواز را از مامانی پرسیده، مامانی هم گفته که اذیت می کنه. بعضی وقت ها یک چیز را می خوره و بعضی وقت های دیگه اصلا بهش لب نمی زنه.
نیکولتا گفته که بهانه گیره.کسایی که موهاشون قرمز باشه و یا مجعد، بهونه گیرند. ارنواز که هم موهاش قرمزه و هم مجعد،  هردوشو داره.
خلاصه ایتالیایی ها خوب از ظاهرت همه چیزو فهمیدن.

۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه

هدیه برای مامانی

ارنواز خانوم امروز هوس کرده بود تا واسه مامانی یک هدیه بخره. اولش رفت یک آینه بخره که ما پشیمونش کردیم. بعد هم می خواست کفش بخره که باز هم پشیمونش کردیم.خلاصه احساسش گل کرده بود.

همکلاسی سلام

همکلاسی های ارنواز تا آنجا که ما می شناسمشان این ها هستند:
- آزیا: که ارنواز را خیلی دوست داره و البته از او بزرگتره
- آئورا: ایضا چون آزیا
- کیارا: که همسن ارنوازه و همیشه باهاش بازی می کنه ولی تازگی ها ارنواز میگه که بشگونش می گیره و باهاش دشمن شده. البته اینقدر دختر آرومیه که ما بعید می دونیم دست به چنین جنایتی بزنه
- امانوئله: که هم کمدی ارنوازه
- داویده
- فدریکو
- متئو
- یوفر
- شان که یک پسر چینی هست و ارنواز کلا باهاش بده. چند وقت پیش هم در گوش من یواشکی گفت که از شان بدش میاد.

گربه مکار

گربه مکار ترکیبی است از گربه نره و روباه مکار که واضح و مبرهن است که ارنواز آن را ساخته و صد البته واضح تر و مبرهن تر است که بابایی باید نقشش را به عهده بگیرد و هزار البته واضح ترین و مبرهن ترین آن است که این گربه مکار می باید قصد فریب ارنواز را داشته باشد که:
- ارنواز مدرسه نرو بیا بریم یه جایی خر بشی!
و یک ملیون الیته همچنان به همان وضوح و مبرهنی است که ارنواز از مدرسه دل خوشی ندارد و سریع قصه را برمی گرداند.
- نه من دوست ندارم برم مدرسه خر بشم!


نکته اساسی: بابایی و مامانی خیلی نباید غصه بخورند. بین کسایی که از مدرسه دل خوشی نداشتند، اگه یکی مثل پینوکیو خر شد، یکی هم مثل اینشتین نابغه شد
نکته غیر اساسی: ارنواز سریع آدم فروشی هم می کند.
گربه مکار: پس کی را ببرم با خودم خر بشه؟
ارنواز: آزیا را نبر! کیارا را ببر
من در باب این بچه ها دیرتر سخن خواهم گفت.

۱۳۹۲ فروردین ۹, جمعه

استغفرالله

دیروقته و ارنواز نمی خواد بخوابه. خاله محدثه هم قراره شب خانه ما بخوابه. ارنواز واسه نخوابیدن یکریز از محدثه سوال های بی ربط می پرسه. محدثه که دیگه خسته شده آخرش میگه: استغفرالله ربی و اتوب الیه!
ارنواز که معنیش را نمی فهمه میگه: ایتالیایی صحبت می کنی من نمی فهمم!

۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه

پیشی بلا

شما باور نمی کنید ولی این اتفاق افتاده!
پیشی رفته تو شورت ارنواز و اون تو جیش کرده!

۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

بگل (بغل)

بگل بگل بگل
این کلمه ای هست که ارنواز تازگی ها زیاد استفاده می کنه. موقعی که می خواد بخوابه میگه بگل، موقعی که نصف شبی خواب می بینه میگه بگل، موقعی که صبح بیدار میشه میگه بگل، موقعی که می خواد بره بیرون میگه بگل، موقعی که می خواد از مهد بیاد خونه میگه بگل و....
با این حساب باید بگل ها را به دو گروه بگل مثبت و بگل منفی تقسیم کرد.

۱۳۹۲ فروردین ۵, دوشنبه

پی پی در خانه جدید

دنبال یک خانه جدید می گردیم تا خانه مان را عوض کنیم. با ارنواز رفتیم که خانه را ببینیم. بدمون نیومده ، بخصوص ارنواز میگه که به بنگاهی بگید ارنواز هم خوشش اومده. تا اینجاش مشکلی نیست ولی وقتی می آییم یرون، ارنواز با مامانی می روند دوچرخه سواری. یک کم دیرتر ارنواز پی پی داره اما قبول نمی کنه که بره خونه و پی پی کنه چون می خواد خانه جدید پی پی کنه. این را باید چه کار کرد؟

۱۳۹۲ فروردین ۳, شنبه

تعیین جنسیت

حالا من چهل و اندی سال از خدا عمر گرفتم، اینو تازه فهمیدم که جنسیت بچه ها چه جوری تعیین میشه. یعنی اگه نتونم  این نظریه جدید ارنواز را به کل ابنای بشر تعمیم بدم، حداقل میتونم بفهمم که خودم چه جوری پسر شدم و دختر نشدم. طبق این نظریه جدید ارنواز وقتی از شکم مامانم دراومدم ، دختر بودم اما از اونجاییکه کچل بودم مامانم منو برگردونده تو شکمش و پسر دراومدم بیرون!
خدا اینشاء الله هیچ پدری را کچل نکنه

۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

سفره هفت سین

ارنواز سفره هفت سین را خودش انداخته. عیدیش را هم از عمو نوروز گرفته. اینه که میگه بابا سفره را جمع کنیم، عمو نوروز که رفته

درخت کچل

دیروز با ارنواز رفتیم پارک. نزدیک غروب بود و هوا گرگ و میش بود. درخت ها هم بدون برگ بودند و یک خورده غم انگیز بود. ارنواز گفت: بابا درخت ها کچلند، بدجنسند!
گفتم بابا هم کچله که!
گفت: آره ولی درخت ها بد جنس می شوند

۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه

انگلیسی صحبت کردن ارنواز

ارنواز داره نقش خانوم دکتر را بازی می کنه و مامانی هم شده ارنواز. مساله اینه که خانوم دکتر ظاهرا نه فارسی بلدند و نه ایتالیایی چرا که خانوم دکتر انگلیسی هستند!!!
ارنواز هم که البته انگلیسی بلد نیست پس در نتیجه راه حل ارنواز واسه بازی این می شود که ایتالیایی با لهجه عجیب و غریب صحبت کنند و بگند که انگلیسی است دیگه !!!

۱۳۹۱ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

مامان و بابای درد

ارنواز میفته زمین و پاش یه خورده اوخ میشه. بعد از گریه کمی آروم شده ولی هنوز دردش سر جاشه.
- مامان به این اوخ میگی بره؟
- اوخه برو
- چی گفت؟
- گفت باشه میرم

...
- مامانی به مامان و بابای درده میگی به بچه شون بگن ارنوازو اذیت نکنه؟
- مامان و بابای درد! به بچه تون بگید دختر منو اذیت نکنه
- چی گفتند؟
- گفتند ما دوست نداریم بچه مون کسی را اذیت کنه
- بهشون بگو بچه شونو بکنن تو اتق درو روش ببندند
- مامان و بابای درد بچه تونو بکنین تو اتاق در را روش ببندید
- چی گفتند؟
- گفتند باشه
- بگو به پلیس زنگ بزنند بچه شونو دستگیر کنه
- نه دیگه حالا گناه داره...

۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

گل یا پوچ

ظاهرا ارنواز خانوم تو بازی کردن به مادرشون رفتن. یعنی دست به تقلب می زنند. خانوم داشتند با مامانشون گل یا پوچ بازی می کردند بعد مامان هر چه می گفتند پوچ در می آمده، آخرش مشخص میشه که ارنواز گل را پشت خودشون قایم نموده بودند.

پسته پرتغال

- پرتغال می خوری؟
- آره، ولی پسته هاشو در بیار!!!

۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

توجیه

مامانی و ارنواز شاید برای تعطیلات عید بروند ایران. مامانی قرار میشه تا ارنواز را برای یک ماهی ندیدن بابایی آماده کنه، اینه که بهش میگه: میدونی ارنواز، اگه بریم ایران بابایی را یک ماه نمی بینیم؟
ارنواز: اشکال نداره، بابایی باید واسه اینجا مواظبت کنه از خونه و بره سرکار!



مثل اینکه زیادی توجیه بود

۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه

گوشواره

ارنواز دلش می خواد گوشواره داشته باشه و صد البته می ترسه که گوشش را سوراخ کنه. اینه که امروز از مامانش می خواست که مامانی به بابانوئل بگه که شب موقعی که خوابه بیاد و گوش ارنواز را سوراخ کنه!

Ecco هاش

Ecco qui یک چیزی تو مایه ایناهاش تو زبان فارسی است.  امروز البته ارنواز هل میشه و میگه: Ecco هاش

۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه

مامان های یک بچه زا

ارنواز امشب گیر داد که یک، سه، ده تا بچه از شکم مامانشون در بیاد. البته من و ارنواز مشترکا شکم مامانی را بررسی کردیم و من گفتم که هستش و داره لگد هم میزنه، ارنواز هم اولش تایید کرد اما بعد گفت مثل اینکه نیستش. تا اینجای قضیه یکطرف و اصرارهای بعدی برای فهمیدن دلیلش یکطرف دیگه ما هم توجیه کردیم که کلا بعضی مامان ها یک بچه زا هستند. اینجوریه دیگه!

دستپخت

این دخترخانوم ما حالا هیچی نشده نه تنها از دستپخت مامانش ایراد می گیره بلکه بدتر آنکه دستپخت ایتالیایی ها را هم به رخ مامانش می کشه. دیروز خانوم می فرمودند که پاستاهای مامانشون اصلا به خوشمزگی پاستاهای مهدکودکشون نیست و مامانی بلد نیستند مثل اونها درست کنند. البته دخترخانوم اگه مهدکودک شما توانستند قرمه سبزی مثل مامانتون درست کنند، شرطه، پاستا که هنری نیست!

۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

اندر صحبت فرحناز با جوجگان

- مامانی این جوجوها تو دلم، دلمو درد آوردند؟
- آره عزیزم
- بهشون بگو این کارو نکنند
- باشه
- گفتی؟
- آره میگم
- بگو
- باشه
- خب بگو دیگه
- جوجوها دل ارنواز را درد نیارید
- چی گفتند؟
- گفتند باشه
- فهمیدند که چه کار بدی کردند؟
- آره
- بهشون بگو جوجوها فهمیدید چه کار بدی کردید؟
- جوجوها فهمیدید چه کار بدی کردید؟
- چی گفتند؟
- گفتند فهمیدیم
- گفتند ببخشید ارنواز؟
- آره
- بهشون بگو دیگه ارنواز را اذیت نمی کنید؟
- جوحوها دیگه ارنواز را اذیت نمی کنید؟
-  چی گفتند؟
- گفتند نه
-...

قائم باشک با خانم دکتر

خانم دکتر میگه: ارنواز ، می خوای یه بازی بکنیم؟
ارنواز: آره
خانم دکتر: خب بیا دستامونو و جلوی چشمامون بگیریم
هر دو دست هاشونو جلوی چشم ها می گیرند
خانم دکتر: خب حالا ارنواز من اینجا هستم؟
ارنواز: نه!

۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

بزرگ نشدن

ارنواز نمی خواد بزرگ بشه چون عروسک ها و لباس هاشو دوست داره. جالا باید چی کار کرد؟

ازدواج به سبک ارنواز

- بابایی من وقتی بزرگ شدم دوست دارم با تو ازدواج کنم
- نمیشه بابایی
- آخه من دوست دارم همیشه پیش شما باشم. دلم واسه تون تنگ میشه
- ما هم دلمون واسه ات تنگ میشه ولی به هر حال هر کسی یه روزی میرخه دنبال زندگیش
- شما هم دلتون واسه مامان باباتون تنگ میشه؟
- آره خب
- اونوقت وقتی من بزرگ شدم با کی ازدواج می کنم؟
- با هر کی دوست داری
- من دوست ندارم با این ایتالیایی ها ازدواج کنم
- خب با ایرانی ها ازدواج کن

۱۳۹۱ بهمن ۱۶, دوشنبه

چند نکته زبانشناسی

۱- در زبانشناسی سوسوری رابطه میان دال و مدلول  رابطه ای قراردادی است. نام شیئی که همه ما می شناسیم در زبان فارسی میز است و در انگلیسی Table و در آلمانی Tabelle و در عربی جدول. این ها همه یک قرارداد است میان سخن گویان به یک زبان.
۲- کلمه میز در زبان فارسی و یا Table در انگلیسی و... لزوما فقط به میز خانه ما اشاره ندارد. هر چیزی که کارکرد میز را دارد و... یک میز است. فارغ از اینکه چهار پایه داشته باشد و یا یک پایه. مستطیل باشد یا بیضی و... کلمه (دال) به همه مثل مدلول ها هم انطباق می یابد
۳-  آیا همه مثل دال ها هم معادل دال هستند یا خیر؟


البته که این مقدمه برای وبلاگ ارنواز کمی پیچیده است. در حقیقت مشکل از آنجا ناشی شد که ارنواز یک کارتون دید که در ان کارتن یک ماه وجود داشت که بالای پیشانیش یک خط بود و ارنواز می خواست که با رژ لب بالای پیشانیش شبیه همان کارتون شود و چون مامان و بابا نمی دانستند که ان خط بالای پیشانی چگونه است، ارنواز می گفت که شبیه دودول بکشید.
بابایی: باباجون این حرف قشنگی نیست که میگی
- من که حرف بدی نزدم
- خب همین که میگی حرف قشنگی نیست
ـ آخه من که نگفتم دودول، گفتم مثل دودول بکشید
- خب درست نیست که بگی 
من که نگفتم دودول، گفتم مثل دودول
- بابایی داری میگی دیگه، حرف قشنگی نیست
- نه من نمی گم دودول، میگم مثل دودول



بعد از یکساعت کلنجار رفتن من فهمیدم که از نظر ارنواز احتمالا خود کلمه بار منفی نداره بلکه خود مدلول بار منفی داره در نتیجه مثل کلمه چون ارجاع نمیده به مدلول پس اشکالی هم نداره و الی آخر
اگه تحلیلم اشتباهه یکی بگه 

موبایل ارنواز

بابایی می خواد بره از فروشگاه پایین خانه یک خرید کوچولو بکنه اما موبایلش شارژ نداره. اینه که به مامانی میگه که موبایلشو نمی بره.
ارنواز: می خوای موبایلمو بهت بدم؟
- آره قربونت برم دستت درد نکنه
- گمش نکنی ها!
- نه مواظبم
- زمینشم نندازی!
- نه حواسم هست
- آخه موبایل من اسباب بازیه
- اشکال نداره باشه پیشم خیالم راحته
- می خوای منم باهات بیام؟
...

۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

قطب جنوب

- بابایی، مامانی منو ببرید پیش پینگوئنگ ها
-آخه نمیشه بابایی، اونجا خیلی دوره، خیلی هم سرده
- لطفا لطفا لطفا... آخه لباس گرم می پوشم

۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

نمایش بداهه

ارنواز با همکاری مامانی یک نمایش بداهه اجرا کرده. مامانی شد خانوم قصه گو و ارنواز میشه ارنواز. نمایش هم داستان رفتن ارنواز به قطب شماله. بابایی هم واسه ثبت در تاریخ تمام نمایش را فیلم گرفت

جیش

- ارنواز جیش داری؟

- نه، متشکرم

۱۳۹۱ بهمن ۳, سه‌شنبه

اسراییل

نه اینکه فکر کنید ارنواز چیزی از عالم سیاست میدونه یا اینکه فکر کنید از محدودیت سفر ایرانی ها اطلاع داره یا حتی اینکه از جنگ اعراب و اسراییل چیزی سر درمیاره. مشکل اما اینه که بچه ام هوس کرده بره اسراییل. یعنی بین اسم این همه کشوری که می شنوه تا اسم اسراییلو شنید گفت بابا منو می بری اسراییل؟
- چرا بابا می خوای بری اسراییل؟
- آخه حتما چیزهای قشنگی داره که بریم ببینیم
این یکی را البته راست میگه. قطعا چیزهای قشنگی داره

بازی پست مدرن

بابایی و ارنواز دارند بازی می کنند. بابایی عروسک کوچولوی پلیس را دستش گرفته و مثل پلیس ها حرف می زنه. ارنواز هم یک عروسکی را که من هم نمیدونم چی چیه، دستش گرفته. بعد ارنواز عروسکش را می گذاره تو کشو
- کمک .... کمک
- چیه؟ کجایی؟
- من اینجام
- اینجا کجاست؟
- اینجا ام
- کجا؟
(ارنواز) : اینجا تو کشو
(بابایی): آهان
- آره دیدمت، دست منو بگیر و بیا بیرون
- نه تو بیا تو، غول ها دارند میان
- ای وای کمک، کمک
عروسک پلیس هم می رود به داخل کشو
(ارنواز) : حالا مثلا من و تو غول هستیم
(بابایی): باشه
ادامه با صدای غول ها
- بوی آدمیزاد می اد
- آره بوی پلیس می آد. کجا هستند؟
- نمیدونم 
(ارنواز) : حالا مثلا ما تو سی دی هستیم
بابایی که نفهمید چی کار باید بکنه ولی ارنواز از اتاق رفت بیرون به سمت درب خانه. بابا هم دنبالش رفت. ارنواز مثلا توی بازی شروع کرد به در زدن
- تق و تق و تق
صدایی نمی آید
(ارنواز): من پی پی دارم
(بابایی با صدای غول ها) پی پی داری؟
(ارنواز) نه پی پی دارم
- می دونم پی پی داری
- نه واقعا پی پی دارم
(بابایی) : آهان ، واقعی؟
- آره


این بود بازی پست مدرن ما در چهار پرده

سخن گفتن با بابانوئل

از کرامات مادر خانومی محترم این هست که می تواند با موجودات زمینی که هیچ با موجودات هفت آسمان هم سخن بگوید. تا همین چند روز پیش ایشان متخصص سخن گفتن با پیشی ای بودند که در کابینت یا کمد ماوا داشت و گهگاه شکلاتی به هدیت برای ارنواز می آورد و البته گاهی هم می گفت (و مادر می شنید) که ندارم و آن گاه همین پیشی بخت برگشته با عنوان عوضی از چشم ارنواز می افتادند. حالا قصه آن است که مادر می تواند با بابانوئل هم حرف بزند و از آنجاییکه بقیه صدای این پیرمرد خواب آلود را نمی شنوند، مادر موظف است که صحبت های او را نیز بازگو کند.
حال در نظر بگیرید ارنواز به تماشای سی دی بیبی اینشتن نشسته که پر است از اسباب بازی های رنگ و وارنگ
- مامان به بابا نوئل میگی اینو واسم بخره؟
- آره
- بگو
- بابانوئل اینو واسه ارنواز می خری؟
 - چی گفت؟
 - گفت باشه می خرم

چند ثانیه بعد
- مامان به بابا نوئل میگی اینو واسم بخره؟
- آره
- بگو
- بابانوئل اینو واسه ارنواز می خری؟
 - چی گفت؟
 - گفت باشه می خرم


چند ثانیه بعد
- مامان به بابا نوئل میگی اینو واسم بخره؟
- آره
- بگو
- بابانوئل اینو واسه ارنواز می خری؟
 - چی گفت؟
 - گفت باشه می خرم


چند ثانیه بعد
- مامان به بابا نوئل میگی اینو واسم بخره؟
- آره
- بگو
- بابانوئل اینو واسه ارنواز می خری؟
 - چی گفت؟
 - گفت باشه می خرم

...

۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

صدا

یک صدای نسبتا کوچولو از شکم ارنواز درمیاد. می خنده و میگه: بابایی این صدا از تو باشه

وقتی بزرگ شدید دوست دارید چه کاره شوید؟

وقتی بزرگ شدید دوست دارید چه کاره شوید؟
این که موضوع انشا نیست. در حقیقت سوال هم از طرف خود ارنواز به این شکل مطرح شد: مامان، وقتی من بزرگ شدم چی کاره میشم؟
- دوست داری چی کاره بشی؟
- دوست دارم کار نکنم
- چرا؟
- آخه می خوام همیشه پیش تو باشم

۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

تولد ارنواز

از آنجایی که میلاد باسعادت ارنواز خانوم در فاصله تعطیلات کریسمس و سال نو است و همه در مسافرتند و... پدر و مادر تصمیم گرفتند که چند روزی با تاخیر تولد ارنواز را برگزار نموده تا دوستانش را هم بتوان دعوت نمود فلذا همه چیز در سکوت برگزار شد تا آنکه....
هیچ تا آنکه ارنواز صبح تولدش چشم باز می کنه و مثال کسی که خواب نما شده باشد می گوید امروز تولد منه
شما باشید تعجب نمی کنید؟

پایان دفتر چهارسالگی

هدایای بابا نوئل

آه ای جماعت رجل و نسوان. آیا می دانید باباناتاله بیچاره سرانجام برای ارنواز خانوم چند تا جایزه خریدند؟
نه که نمی دانید
یک عدد شمشیر به سان ذوالفقار کاپیتان هوک خریدند که خانوم بباهاش دنبال بابا و مامانش در نقش اژدها میفته
یک عدد خانوم مینی موس خریدند که لباسش مغناطیسی است و عوض میشه
یک عدد بازی بچگی هامان را خریدند که حلقه های درون اب را باید بکنید در میله. مامانشان ابتیاع نمودند
چند برچسب هم اشانتیون زیر درخت کاج به نشان دوستی به یادگار گذاشته شدندی

۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

غذای مهد

ارنواز حاضر نبود توی مهد لب به هیچی بزنه. همیشه گرسنه می رفت و تا ساعت چهار تقریبا گرسنه برمی گشت. من و مادر و مربی های مهد همه راه ها را امتحان کردیم. اما تقریبا عقلمون به جایی نمی رسید تا اینکه از یکروز ارنواز شروع کرد به غذا خوردن. حالا نخور و کی بخور. وضع طوری شده بود که به نظر غذای بقیه را هم می خوره. یعنی مربی هاش هر وقت من و مادر را می دیدند با تعجب می گفتند که ارنواز امروز دو تا غذا خورده و...
اما روش آخری که مادر به کار بست و نتیجه داد این بود که به ارنواز گفت اگه غذا بخوری، بابانوئل واسه ات جایزه میاره...
پس زنده باد سانتای پیر، بابانوئل خودمون و پاپاناتاله ایتالیایی ها