۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

بنفش

تو اتوبوس جا نبود. اما ارنواز صاف رفت کنار یک پیرزن نشست. خانوم هم جا باز کرد تا ارنواز بشینه و دستش را هم گذاشت رو شانه هاش تا یک وقت نیفته. ارنواز هم که اینو دید سر صحبتو با اون خانوم و دخترشون که صندلی جلویی نشسته بود و کمی دیرتر اومد تو گفتگو باز کرد.
ارنواز: I miei capelli sono rossi? (موهای من قرمز هستند؟)
پیرزن که درست متوجه نشده میگه چی؟
ارنواز: ?I miei capelli sono rossi, si o no
دختره میاد کمک مامانش و میگه:Unpo. ti piace rosso? (یک خورده، تو قرمز را دوست داری؟
- No, mi piace viola
خلاصه تا زمان پیاده شدن ارنواز درباره رنگ بنفش و اینکه می خواد موهاش بنفش باشه برای اون دو تا خانوم محترم حرف زد.

پی نویس: خدا را شاکریم که اینجا پرحرفی چیز غیر عادی ای نیست

عشق و عاشقی

مامانی فکر می کنه ارنواز عاشق شده (اینو یواشکی میگه) یه نمه رگ غیرتم می زنه بیرون. می پرسم: کیه؟ میگه: احتمالا شان (همان تخم جنی که ظاهرا صداش یه خورده کلفته و ارنواز چند ماه پیش همه اش می گفت اذیتم می کنه)
در پرانتز: مامان اون موقع حتی یکبار به مربیشون گفته بود که ارنواز نمی خواد بیاد مدرسه چون شان دیروز اذیتش کرده. مربیشون هم خندیده بود چون ظاهرا روز قبلش شان اصلا مدرسه نیود.
القصه الان دو نفر تو کلاس از همه مهمترند. یکی آزیا که الگوی رفتاری و اخلاقی ارنواز شده و دیگری هم همین شان که ...

قصه های بیمارستان ۵

خلاصه ارنواز اینقدر از خانوم دکتر سوال کرد و باهاش حرف زد که خانوم دکتر کاملا عصبانی همه مون رد کرد که بریم خانه.
فکر کنم دفعه دیگه حتی به بیمارستان راهمون هم ندهند

قصه های بیمارستان ۴

اول که رسیذیم پیش دکتر. از ارنواز می پرسه خوبی؟ ارنواز میگه نه، ببین این انگشتمو لاکش رفته

قصه های بیمارستان ۳

رفتیم پیش خانم دکتر. یک سوالی ازمون می پرسه که من و مامانی هاج و واج داشتیم به معنیش فکر می کردیم. ارنواز اما بلافاصله جواب دکتر را میده. همه مون زدیم زیر خنده. چاره ای نیست زبانش از من و مامان خیلی بهتره

قصه های بیمارستان ۲

بعد یک دختری اومد که اسمش سارا بود. ارنواز و سارا شروع کردند سر بازی با اسبا بازی ها دعوا کردن. یک نیم ساعتی که گذشت چنان شیفته و مجذوب هم شده بودند که اگه یکیشون می خواست بره دستشویی اون یکی هم می خواست باهاش بره. چنان هم با سر وصدا بازی می کردند که نزدیک بود همه مون را از بینارستان بیرون کنند. سر آخر هم بابای سارا یک پیتزا واسه اش خرید و جفتی شروع کردند به خوردنش و...

قصه های بیمارستان ۱

ارنواز یک مقداری سرفه داشت و از آنجا که چند روز تعطیل بود، تصمیم گرفتیم تا برای اطمینان ببریمش اورژانس بیمارستان. مجموعه این قصه هایی که در پی می آید مربوط به همین شبه.
۱- تو اتاق انتظار نشسته بودیم. یک بچه کوچیکتر آمد و گفت: Come ti chiami (یعنی اسمت چیه؟)
ارنواز: فلورا
-  Come ti chiami
-  فلورا
 - Come ti chiami
-  فلورا
-  Come ti chiami
-  فلورا
-  Come ti chiami
-  فلورا
-  Come ti chiami
-  مامان تو بهش بگو
مامانی: Si chiama Flora
بعد از ده ثانیه
-  Come ti chiami

دیگه همه از خنده منفجر شدند

۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

شباهت ارنواز و خاله هدیه

یک عمری این خاله هدیه را مسخره کردیم که به کسی جواب سلام نمیده، مثل اینکه سر خودمون هم اومد. ارنواز تو این یه چیز به خاله اش رفته.

نمایش ترسناک

ارنواز و مامانش منو دعوت کردند به تماشای نمایششون. اما هنوز یک دیالوگ نگفته بودند، ارنواز میگه تو اینجا را نبین. میگم واسه چی؟ میگه آخه اینجاش ترسناکه می ترسی!

۱۳۹۲ فروردین ۲۹, پنجشنبه

ماه نزدیکه مثل ما

این نمی دانیم شعره یا اشتباه ادبیه یا... به هر حال ما اسمش را می گذاریم اولین شعر ارنواز به ایتالیایی:
Luna e' vicina come noi.

بابای بانمک

- بابا چرا تو مثل مردهای دیگه خوشگل نیستی؟
- یعنی من زشتم؟
- نه، منظورم این نیست، تو با نمکی!

۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

دستمال

ارنواز مریضه و سرفه می کنه، موقع سرفه سرش را میاره سمت بابا و صاف تفش را میریزه تو صورت بابا. بهش میگم چرا اینجوری می کنی؟ میگه آخه تو دستمالی!

پیشی شیطون

این پیشی شیطون از یک طرف موقعی که ارنواز دراز کشیده، میاد و زور می زنه و خیسش می کنه، از طرف دیگه ارنواز که بهش میگه بره و کفش های پاره اشو ببره دکتر، این کار رو نمی کنه.
با این پیشی باید چی کار کرد؟

۱۳۹۲ فروردین ۲۶, دوشنبه

چه باید گفت

ارنواز مثل همیشه نمی خواد بابا بهش غذا بده، چرا؟ چون بابا دودول داره.
بابا که بهش برخورده میگه: خب چه اشکالی داره؟ شاهزاده ها هم دودول دارند.
ارنواز: ولی اونا یه دونه تو شلوارشون دارند.


خداییش بابای این بچه چی باید بگه؟

راستی چرا؟

- بابا، تو دوست داری پای من بشکنه؟
- نه خدا نکنه  عزیزم
- پس چرا منو بغل نمی کنی؟

۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

بابای ریشو

ارنواز میگه بابا ریشو هست چون دست و پاش و سینه اش هم ریش داره!

ایتالیایی حرف زدن ارنواز

امروز مارینا (مربی ارنواز) به مامانی گفته که ارنواز خیلی عالی ایتالیایی حرف می زنه. مامانی هم گفته آره، هر وقت که ما چیزی را نمی دانیم از ارنواز می پرسیم!

روانشناسی ایتالیایی

نیکولتا حال ارنواز را از مامانی پرسیده، مامانی هم گفته که اذیت می کنه. بعضی وقت ها یک چیز را می خوره و بعضی وقت های دیگه اصلا بهش لب نمی زنه.
نیکولتا گفته که بهانه گیره.کسایی که موهاشون قرمز باشه و یا مجعد، بهونه گیرند. ارنواز که هم موهاش قرمزه و هم مجعد،  هردوشو داره.
خلاصه ایتالیایی ها خوب از ظاهرت همه چیزو فهمیدن.

۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه

هدیه برای مامانی

ارنواز خانوم امروز هوس کرده بود تا واسه مامانی یک هدیه بخره. اولش رفت یک آینه بخره که ما پشیمونش کردیم. بعد هم می خواست کفش بخره که باز هم پشیمونش کردیم.خلاصه احساسش گل کرده بود.

همکلاسی سلام

همکلاسی های ارنواز تا آنجا که ما می شناسمشان این ها هستند:
- آزیا: که ارنواز را خیلی دوست داره و البته از او بزرگتره
- آئورا: ایضا چون آزیا
- کیارا: که همسن ارنوازه و همیشه باهاش بازی می کنه ولی تازگی ها ارنواز میگه که بشگونش می گیره و باهاش دشمن شده. البته اینقدر دختر آرومیه که ما بعید می دونیم دست به چنین جنایتی بزنه
- امانوئله: که هم کمدی ارنوازه
- داویده
- فدریکو
- متئو
- یوفر
- شان که یک پسر چینی هست و ارنواز کلا باهاش بده. چند وقت پیش هم در گوش من یواشکی گفت که از شان بدش میاد.

گربه مکار

گربه مکار ترکیبی است از گربه نره و روباه مکار که واضح و مبرهن است که ارنواز آن را ساخته و صد البته واضح تر و مبرهن تر است که بابایی باید نقشش را به عهده بگیرد و هزار البته واضح ترین و مبرهن ترین آن است که این گربه مکار می باید قصد فریب ارنواز را داشته باشد که:
- ارنواز مدرسه نرو بیا بریم یه جایی خر بشی!
و یک ملیون الیته همچنان به همان وضوح و مبرهنی است که ارنواز از مدرسه دل خوشی ندارد و سریع قصه را برمی گرداند.
- نه من دوست ندارم برم مدرسه خر بشم!


نکته اساسی: بابایی و مامانی خیلی نباید غصه بخورند. بین کسایی که از مدرسه دل خوشی نداشتند، اگه یکی مثل پینوکیو خر شد، یکی هم مثل اینشتین نابغه شد
نکته غیر اساسی: ارنواز سریع آدم فروشی هم می کند.
گربه مکار: پس کی را ببرم با خودم خر بشه؟
ارنواز: آزیا را نبر! کیارا را ببر
من در باب این بچه ها دیرتر سخن خواهم گفت.