۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

قصه های بیمارستان ۵

خلاصه ارنواز اینقدر از خانوم دکتر سوال کرد و باهاش حرف زد که خانوم دکتر کاملا عصبانی همه مون رد کرد که بریم خانه.
فکر کنم دفعه دیگه حتی به بیمارستان راهمون هم ندهند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر