۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

غذای مهد

ارنواز حاضر نبود توی مهد لب به هیچی بزنه. همیشه گرسنه می رفت و تا ساعت چهار تقریبا گرسنه برمی گشت. من و مادر و مربی های مهد همه راه ها را امتحان کردیم. اما تقریبا عقلمون به جایی نمی رسید تا اینکه از یکروز ارنواز شروع کرد به غذا خوردن. حالا نخور و کی بخور. وضع طوری شده بود که به نظر غذای بقیه را هم می خوره. یعنی مربی هاش هر وقت من و مادر را می دیدند با تعجب می گفتند که ارنواز امروز دو تا غذا خورده و...
اما روش آخری که مادر به کار بست و نتیجه داد این بود که به ارنواز گفت اگه غذا بخوری، بابانوئل واسه ات جایزه میاره...
پس زنده باد سانتای پیر، بابانوئل خودمون و پاپاناتاله ایتالیایی ها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر