۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه

رفتن از سرزمین مادری

تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
تو هم اکنون در ایتالیا هستی. همراه با مامانی و البته بدون بابایی.
مثل اینکه قصه رفتن ما به ایتالیا تمام نمی شود. قصه ای که همنوز فرصت نشده تا کامل بگم.
دیشب بابایی به دلیل مشکلات عجیب و غریب قانونی بعد از گرفتن کارت پرواز اجازه خروج نیافت و در نتیجه تو و مامانی راهی ایتالیا شدید و بابایی حداقل باید ٤٨ ساعت دیگه برای رسیدن به تو صبر کنه


تاريخ : دوشنبه 12 دی 1390 | نویسنده : رضا حيدري
حدود سه سال پیش شاید اندکی پس از تولد تو مامان و بابا سرانجام برای رفتن از سرزمین مادری به توافق رسیدند. گشتن و گشتن در کشورها و قوانین سرانجام آنها را با پیشنهاد عمو حمید مواجه ساخت. رفتن از طریق گرفتن ویزای دانشجویی.
انتخاب برای مامان و بابایی انتخاب مابین دو سرزمین بود؛ فرانسه و ایتالیا و قرعه سرانجام به نام ایتالیا درآمد.
یک سال زمان آن بود که زبان ایتالیایی فرا گرفته شود (و شاید به برخی اتفاقات در خصوص معلممان - آقای جعفری - در وبلاگت برخورده باشی) و آنچه در ارتباط با تو بود سختی های نگاهداری تو در ساعتت کلاس بود. فرشته و خاله سلیمه و مامان جون و گاه عمه مریم و.. به یاری آمدند تا با هر مشقتی بود بتوانیم هفته ای دو جلسه در کلاس حاضر باشیم و پس از آن امتحان بود و گرفتن پذیرش از دانشگاه بررا در میلان در رشته تکنولوژی های نو در هنر.
اخذ ویزای مامان و بابا حدود سه ماهی به طول انجامید و در این مرحله زمان آن بود که برای تو نیز ویزا درخواست شود. ویزایی که البته با مخالفت کنسول ایتالیا در تهران آقای دی مارتینو مواجه شد.

تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
آقای دی مارتینو کنسول ایتالیا به ما اعلام کرد که ویزای دانشجویی به افراد خانواده تعلق نمی گیره. ما خیلی تلاش کردیم تا او را راضی کنیم ولی به هر حال این تلاش ها و مجموعه استدلال های ما که این مساله ناقض حقوق کودکان هست به نتیجه ای نرسید. این بود که بابایی و مامانی مجبور شدند تا طبق پیشنهاد دی مارتینو عمل کنند و برای گرفتن اقامت و در مرحله بعد ویزای الحاق اقدام کنند.

تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
بابا و مامانی بعد از گرفتن ویزا های خودشان راهی ایتالیا شدند تا در مصاحبه دانشگاه شرکت کنند. متاسفانه وقت مصاحبه هر دو در یک روز بود و به همین دلیل مجبور شدند تا تو را پیش خاله فریبا بگذارند. البته بابایی در این سفر یک هفته ای ماند تا کارها را پیش ببره ولی مامانی یک شبه اومد و بر گشت تا تو خیلی تنها نباشی.
تو همین سفر بابایی و مامانی کیت درخواست اقامت را هم پرکردند و تحویل اداره پست دادند. مشکل اما این شد که برای دو هفته بعد وقت مصاحبه پلیس و انگشت نکاری به ما دادند و باز هم ما مجبور می بودیم تا در یک روز برای این کار هر دومون در ایتالیا باشیم.

تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
دستاورد سفر اول ما به ایتالیا البته این هم بود که بفهمیم کنسول به کل داره اشتباه میگه و اصولا با ویزای دانشجویی نمیشه درخواست الحاق کرد. مشکل فقط این بود که تقریبا راه برگشتی وجود نداشت و ما باید برای انگشت نگاری به پلیس مراجعه می کردیم و در عین حال به دنبال راه های جایگزین هم از قبیل گرفتن وکیل یا صحبت با سفیر و امثال ان هم می بودیم.

تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
ما برای بار دوم به ایتالیا رفتیم.بابایی برای یک هفته و مامانی برای دو شب و تو باز هم ماندی پیش خاله فریبا. این بار هم صدها حادثه کوچک و بزرگ در طول سفر پیش آمد که می توانست به کل برنامه ما را عوض کنه اما با هزار مصیبت به خیر گذشت.
در برگشت ما دوباره پیش دی مارتینو رفتیم. به سفارت سایر کشورهای اروپایی رفتیم. با یک وکیل ایرانی و یک وکیل اروپایی مشورت کردیم و...

تاريخ : دوشنبه 17 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
ما تمام راه هایی را که می توانستیم یا به فکرمون می رسید را امتحان کردیم ولی تقریبا بدون نتیجه. بعد از حدود ٤٠ روز کارت اقامت مامانی و بابایی آماده بود ولی مامانی فکر می کرد که گرفتن کارت بی فایده است؛ این شد که گذاشت تا آن را در آخرین موقعیت ابطال ویزا دریافت کنه. بابایی اما برای بار سوم به ایتالیا رفت تا کارت اقامتش را بگیره و ببینه آیا برای درخواست الحاق راهی وجود داره یا نه.
بابایی به اداره پلیس ایتالیا رفت و در آنجا با تعجب افسران پلیس مواجه شد که از اقدام کنسول حیرت زده بودند ولی هیچ راهی به ذهنشان نمی رسید.
از طرف دیگه وکیل ایرانی ما در ایتالیا هم که نامه نگاری کرده بود به دو دلیل بدون پاسخ باقی ماند. یکی این که دولت در ایتالیا عوض شده بود و دلیل دوم و مهمتر آنکه جمعی از بسیجی ها از دیوار سفارت بریتانیا بالا رفته بودند و در اعتراض همه مقامات ارشد سفارت کشورهای اروپایی تهران را ترک کرده بودند.

تاريخ : دوشنبه 17 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
ما در کمال ناامیدی بودیم. یک راه دیگه به ذهن بابایی می رسید که خیلی سخت و نفس گیر بود و آن هم اینکه بابایی یک شرکتی را در ایتالیا به ثبت برسونه و بعد درخواست تغیر نوع ویزا بدهد و در پایان بتواند درخواست الحاق برای تو بدهد.

تاريخ : دوشنبه 17 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
دی مارتینو حدود 8 سالی بود که در ایران بود. شاید قدیمیترین کنسول کشورهای خارجی در تهران.
دی مارتینو مرد بسیار خوبی بود. من قبل از این موضوع چند باری او را دیده بودم و معتقد بودم که خییلی باوقار و محترمه.
استدلال های دی مارتینو اما در این موضوع عجیب بود:
1- او می گفت که اگر ما به همه تون ویزا بدهیم مثل این می ماند که اجازه مهاجرت به شما داده ایم. پاسخ ما این بود که اگر شما به یک دانشجوی مجرد هم ویزا بدهید او می تواند برود و دیگر برنگردد.
2- او استدلال می کرد که ویزای دانشجویی به بچه تعلق نمی گیرد ولی ما معتقد بودیم که همراهی فرزند با والدین هم جزء اصول اولیه اعلامیه حقوق کودک هست و هم در دستورالعمل های پارلمان اروپا همه ملزم به رعایت آن شده اند. از طرف دیگر قوانین اروپا در این مورد اعلام می دارد که همه تمهیدات پیش بینی شده در خصوص همراهی والدین با فرزندان حداقلی هست و دولت ها باید مواردی فراتر از قانون را هم پیش بینی کنند و به نظر ما وضعیت ما فراتر از قانون بود (حقیقتش من در این فکر هستم که نسبت به این قانون در آینده به پارلمان اروپا شکایت کنم. اگه بشه!)
3- او پیشنهاد می کرد که ما (یعنی من و فرحناز) با هم دیگه درس نخوانیم (یعنی یکی یکی برویم و درس بخوانیم) یا اصلا یکیمان از خیر درس خواندن بگذرد و ما معتقد بودیم این خواسته او هم برخلاف اعلامیه جهانی حقوق بشر هست بخصوص با توجه به اینکه ما اجازه درس خواندن و ادامه تحصیل در ایران را نداشتیم.

تاريخ : شنبه 22 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
یه خانومی توی سفارت هست به نام خانوم میر مطلبی. تو این قضیه خیلی سعی کرد که به ما کمک کنه. سرانجام هم شماره اش را داد به مامانی که اگر کاری داشتیم بهش زنگ بزنیم. با قید این توضیح که معمولا گوشیش را بر نمی دارد.

تاريخ : شنبه 22 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
ما خیلی وقت بود که شنیده بودیم دی مارتینو می خواد بره. شش ماهی می شد؛ ولی ماموریت دی مارتینو تمام نمی شد، تازه یکی از کارمندهای سفارت هم می گفت که بعدی قطعا بهتر از دی مارتینو نیست.
یک روز صبح همکارشرکتمون آقای دانشور گفت که شنیده دی مارتینو فردا میره و جایگزینش بعد از تعطیلات ژانویه میاد،
این در آن موقعیت لزوما خبر خوشی نیود چون سفارت نه دیگه نه سفیر داشت نه کاردار و نه کنسول و این یعنی عقب افتادن همه برنامه ها تا حداقل یکماه بعد،

تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
مامانی بعد از شنیدن خبر خروج قریب الوقوع دی مارتینو شروع به زنگ زدن به خنم میرمطلبی کرد اما خانم میرمطلبی جوابی نمی داد.
بعد از دو سه روز مامانی ناامید شد...
تا اینکه یک روز یک خانمی به مامان زنگ زد و گفت منیژه جون!!!! (یا هر اسم دیگه ای غیر از فرحناز جون، چه فرقی می کنه!)
مامانی گفت اشتباهه و گوشی را قطع کرد اما بعد به شماره نگاه کرد و دید که بله شماره خانم میرمطلبی است.

تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
مامانی نگران دوباره زنگ زد و البه اینبار خانم میرمطلبی به هوای تماس منیژه (یا هر اسم دیگری) گوشی را برداشت. شنیده درست بود؛ دی مارتینو همان روز صبح از همکاران خداحافظی کرده بود.
مامان پرسید که حالا باید چه کارکنیم و خانم میرمطلبی گفت که فردا صبح به سفارت برویم چون قرار است جای دی مارتینو و تا استقرار کنسول جدید خانم فریتز کارها را انجام دهد.


تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1390 | نویسنده : رضا حيدري
خام فریتز یک پیرزن مهربان و البته به نظر من کمی اخمو بود. خانم فریتز مسوول بخش دانشجویی سفارت هست و البته پای ویزای دانشجوها را هم خودش امضا می کرد.
خانوم فریتز البته از جریان ما کاملا خبردار بود و یکی دو بار هم خودش مستقیم با دی مارتینو صحبت کرده بود. انجام امور توسط خانم فریتز شبیه یک معجزه بود. فقط باید تا فردا صبح صبر می کردیم.
صبح مامانی میره به کنسولگری. خانوم میرمطلبی با خانم فریتز صحبت می کنه و بعد خانوم فریتز با دو نفر دیگه مشورت می کنه و بعد موافقتشون را اعلام می کنند. خانوم میرمطلبی به مامانی میگه که همون روز بره و بلیط و بیمه را بگیره تا  نکنه یک وقت نظر این ها عوض بشه و نتیجه آنکه ما یکساعت بعد مدارک و پاسپورت تو را دادیم به کنسولگری و باید دو هفته بر می کردیم تا ویزای تو صادر بشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر